صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۰:۴۴ - ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶
گفت‌وگو با خانواده یکی از شهدای سرباز در حادثه میرجاوه؛

حاجی پسرت شهید شد

کوچه سیاه پوش شده‌ است؛ آدم‌ها هم. اینجا در روستای پس‌کمر شهر سرخس حالا دیگر کسی نمانده که ماجرای حمله اشرار پاکستانی به هنگ مرزی میرجاوه را نشنیده‌باشد. کسی نیست که نداند جوان رشید این خانه یکی از همان سربازان شهیدی است که خون‌شان خاک وطن را گلگون کرد.
کد خبر : 175900

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا از جام جم آنلاین، خانه‌ای که این چند روز خالی نشده از آدم‌هایی که ته دلشان لرزیده بعد از شنیدن خبرحادثه. اقوام، آشناها و دوستانی که برای عرض تسلیت آمده‌اند و کیپ تا کیپ کنج دیوار نشسته‌اند. داخل خانه سرباز شهید صادق خدادادی، همه مبهوت به تصویری نگاه می‌کنند که لبخند او را قاب گرفته‌است. صادق اما از توی همین قاب عکس به آنها نگاه می‌کند؛ به پدر، مادر، خواهر و برادرهایی که هنوز داغی را که دیده‌اند، باور نکرده‌اند. خانواده‌ای که خبر را شنیده‌اند، پیکر بی‌جان صادق را در گلزار شهدای روستای‌شان به خاک سپرده‌اند و هنوز چشم به راهند تا صادق‌شان برگردد: «آخر مگر کسی که با پای خودش رفته را روی دست برگردانند؟!»


نه! هیچکس فکرش را هم نمی‌کرد، حتی یک لحظه حتی یک ثانیه، که صادق برود، که دیگر برنگردد! اما تلخی حادثه حالا دیگر روی سر این خانه و ساکنانش آوار شده است. حالا 4 روز از آن حادثه – از ساعت 19 چهارشنبه 6 اردیبهشت- می‌گذرد و چشم ساکنان این خانه در این چند روز از بس باریده رنگ خون گرفته‌ است و با این حال اینجا کسی نیست که به شهادت صادق افتخار نکند.


غلام‌ حیدر خدادادی و معصومه رحمتی پدر و مادر شهید صادق خدادادی از این سرباز شهید وطن می‌گویند:


آقای خدادادی، چندتا بچه دارید؟ صادق فرزند چندم شما بود؟
4 تا، سه تا پسر،‌ یک دختر. صادق جان فرزند دوم خانواده و پسربزرگم بود. عصای دستم بود.


چندساله بود؟
4ماه مانده بود که20 ساله بشود. اول مرداد 76 به‌دنیا آمد.


چقدر از سربازی اش مانده بود؟
آخر خرداد سربازی‌اش تمام می‌شد. به خاطر اینکه در منطقه مرزی خدمت می‌کرد، قرار بود بعد از هشت ماه منتقل شود به شهر خودمان و تا پایان خدمت‌اش در سرخس باشد. اما وقتی آن هشت ماه تمام شد خودش اصرار کرد که باز هم بماند. می‌گفت بابا جای من خوب است نگران نباش من مواظب خودم هستم..


قبل از این حادثه از درگیری با اشرار چیزی برای شما تعریف کرده بود؟


فکر کنم سه ماه پیش بود، که بازهم در همان منطقه بین نیروهای مرزی با اشرار درگیری پیش آمده بود اما صادق مستقیما در آن ماجرا نبود و بعد از حادثه زنگ زد به ما خبر سلامتی‌اش را داد و گفت نگران نباشید در منطقه ما ناآرامی شده اما من سالم هستم.


آخرین باری که با صادق صحبت کردید یادتان است؟


بله...پنج‌شنبه قبل از شهادتش بود. من رفته بودم سرخس برای انجام کاری، سرم شلوغ بود. زنگ زد کمی صحبت کردیم بعد پرسیدم خیر باشد بابا چه‌کار داری؟ گفت: فقط می‌خواستم حالت را بپرسم. بعد هم گفت به همه سلام برسان. این آخرین صحبت ما بود.


از خبر شهادتش چطور باخبر شدید؟


من یک شب قبل از شهادت پسرم همین‌طور که خوابیدم، در خواب جشن شادی پسرم را دیدم. خواب دیدم که مردم زیادی جمع شده‌اند و برای صادق شادی می‌کنند. صبح که بیدار شدم به مادرش گفتم که من این خواب را دیده‌ام. خانمم به من دلداری داد و گفت انشالله که خیر است. اما صبح 5 شنبه بود که خبر شهادتش به ما رسید و دیدیم که همان مراسمی که ما خواب دیدیم یک جور دیگر اتفاق افتاده و صادق روی دست مردم غیور این مملکت در حرم امام رضا(ع) تشییع شده‌است. این تعبیر همان خواب بود چون صادق با یک مرگ عادی از دنیا نرفت و همین برای ما مایه افتخار است؛ اینکه پسرمان در راه وطنش شهید شد. ما افتخار می‌کنیم که صادق چهارمین شهید روستای ما شد.


چه کسی خبر شهادت پسرتان را به شما داد؟
همان روز 5 شنبه بود که دیدم اقوام و فامیل یکی یکی زنگ می‌زنند و احوال صادق را می‌پرسند. نمی‌دانستم که آنها خبر شهادت را در اینترنت دیده‌اند. البته مادرش قبل از من خبر را شنیده بود، بعد شماره تلفن یکی از همرزمان صادق را داشت و به او زنگ زده بود، اما ایشان حقیقت را نگفته‌بود، چون دیده بود مادرش است و گفته بود که صادق سالم است و رفته ماموریت. بعد مادرش شماره را به من فرستاد و گفت اینها به من حقیقت را نمی‌گویند. من زنگ زدم به همرزم صادق و او را قسم دادم که حقیقت را به‌من بگو! گفت: حاجی پسرت شهید شده است.


خانم رحمتی شما آخرین بار کی صادق را دیدید؟
صادق پانزدهم اسفند به مرخصی آمد و تا خود روز اول فرورین اینجا بود، بعد خداحافظی کرد رفت مشهد و دوم فروردین از آنجا رفت خدمت. اما هیچوقت آن موقع که می‌رفت من فکرش را نمی‌کردم که این دیدار آخر باشد.


پسر شما در درگیری با تروریست‌ها و اشرار به شهادت رسید، برای این تروریست‌ها چه پیامی دارید؟
به آنها می‌گویم که پسر من تنها نیست. همان‌طور که آن روز 9 تا صادق خدادادی دیگر هم آنجا شهید شدند. این مملکت پر از صادق خدادادی‌هاست. می‌گویم که ما مردم ایران از آنها نمی‌ترسیم. من حاضرم این دو پسرم را هم فدای خاک وطنم بکنم. راضی‌ام که همین دو تا هم راه برادرشهیدشان را ادامه بدهند. این افتخار بزرگی است برای ما. می‌گویم این صادق فقط پسر من نبود،‌پسر همه ملت ایران بود. روز تشییع او در مشهد من چون حالم خوب نبود نتوانستم در مراسم شرکت کنم اما پخش زنده آن را از تلویزیون دیدم، وقتی دیدم پسرم را مردم روی دست‌شان تشییع می‌کنند گفتم این پسر مال من نیست مال این ملت است...این تنها من نیستم که از داغ او سوختم... حالا هم امیداورم این گروه اشرار به زودی به سزای اعمال شان برسند.


فکر می‌کنید این اقدامات تروریستی با چه هدفی انجام می‌شود؟
هدف این اشرار قطعا همان هدف تروریست است یعنی ایجاد ناامنی در مملکت ما. اما هیچوقت به این هدف‌شان نمی‌رسند چون جوان‌های ما، صادق‌های این خاک اجازه نمی‌دهند.


انتهای پیام/

برچسب ها: حمله تروریستی
ارسال نظر