ترس از تمسخر، انگیزه نوجوان متهم به قتل
پسر ١٦ سالهای برای اینکه دوستانش او را مسخره نکنند و به او نگویند ترسو، با همکلاسیاش دعوا کرد و او را به قتل رساند.
کد خبر : 175289
به گزارش گروه رسانه های دیگر خبرگزاری آنا از شرق، رسیدگی به این پرونده چهارم خرداد سال ٩٥ در پی اعلام نزاع منجر به فوت جلوی دبیرستان پسرانه نیکان در شهریار در دستور کار پلیس قرار گرفت. شاهدان به مأموران پلیس گفتند: پس از تعطیلشدن مدرسه دو نوجوان به نامهای مهران و امیر جلوی مدرسه با یکدیگر درگیر شدند و به یکدیگر فحش میدادند؛ ناگهان در میان دعوا مهران از جیبش یک چاقو در آورد و درگیری آنها شدت گرفت و ناگهان امیر غرق خون شد و به زمین افتاد. شاهدان سعی کردند مهران را بگیرند اما او به سرعت از محل حادثه دور شد. همان لحظه با آمبولانس تماس گرفتیم و امیر را به بیمارستان انتقال دادیم اما شدت جراحت وارده به او زیاد بود؛ برای همین امیر نتوانست زنده بماند و در بیمارستان جان خود را از دست داد. بهاینترتیب مأموران کار خود را برای پیداکردن مهران آغاز کردند و پس از چند روز توانستند او را دستگیر کنند. مهران پس از دستگیری به مأموران گفت: تازه به مدرسه... رفته بودم و دوستان زیادی نداشتم. امیر چند بار سر راهم آمد و بیدلیل به من گیر داد؛ با من بحث میکرد و میخواست کاری کند که مثل بقیه بچههای مدرسه از او حساب ببرم اما من جوابش را میدادم و اجازه نمیدادم به من زور بگوید. روز حادثه در مسیر خانه به مدرسه با امین برادر امیر درگیر شدم اما دعوایمان زیاد جدی نبود. زنگ تفریح امیر به کلاس ما آمد و گفت: «تو با امین دعوا کردی. زنگ آخر دم در مدرسه میبینمت». برای اینکه دعوا نشود، با یکی از همکلاسیهایم به سراغ امیر رفتیم و از او عذرخواهی کردیم اما امیر فحش داد و گفت ترسو، میترسی کتک بخوری. به امیر گفتم با دعوا که چیزی حل نمیشود؛ یا کتک میخورم یا باید تو را بزنم و بعدش دیهات را بدهم. امیر گفت یک کاغذ بیاور که بنویسم اگر تو مرا زدی از تو دیه نگیرم و شروع کرد به فحشدادن. هنوز زنگ آخر به صدا در نیامده بود که به اتاق ناظم مدرسه رفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم. به ناظم مدرسه گفتم امیر مرا تهدید کرده و به من گفته زنگ آخر جلوی در مدرسه منتظرت هستم. از او خواستم بعد از تعطیلشدن مدرسه جلوی در مدرسه بایستد و جلوی این دعوا را بگیرد اما ناظم فقط من را نگاه کرد و سری تکان داد و زنگ را به صدا در آورد. کیفم را برداشتم؛ نمیدانستم چه کار باید بکنم؛ فقط میدانستم وقتی پایم را از مدرسه بیرون بگذارم، دعوا شروع میشود. از مدرسه خارج شدم. دیدم امیر با پنج نفر از دوستانش جلوی مدرسه منتظر من است؛ تا من را دیدند شروع کردند به فحشدادن. ناگهان امیر به سمت من حمله کرد و یقهام را گرفت. سعی کردم خودم را از دست او بیرون بکشم و او را بزنم اما تعداد آنها زیاد بود؛ برای اینکه آنها را بترسانم، چاقویم را از جیبم در آوردم و به طرف امیر گرفتم. امیر سعی کرد چاقو را از دست من بگیرد؛ با هم درگیر شدیم؛ دیگر نفهمیدم چه اتفاقی افتاد که چاقو در سینه امیر فرو رفت و او نقش بر زمین شد. خیلی ترسیده بودم؛ بچههای مدرسه و مردم به سمت ما آمدند. نمیدانستم باید چه کار کنم؛ چاقو را در خرابهای نزدیک مدرسه پرت و از محل فرار کردم. تا اینکه مأموران پلیس من را شناسایی و دستگیر کردند.
مهران ادامه داد: هر روز آرزو میکنم که ای کاش دعوا نمیکردم. همهاش به خاطر اینکه بچههای مدرسه من را مسخره نکنند و به من نگویند ترسو، ماندم و دعوا کردم. از دعوایی که کردم، خیلی پشیمانم؛ نمیخواستم امیر را بکشم؛ فقط میخواستم کمی او را بترسانم تا دعوا تمام شود. بهاینترتیب با توجه به شکایت اولیای دم و سایر مدارک موجود، پرونده برای رسیدگی به دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد و بهزودی مهران پای میز محاکمه حاضر میشود.
مهران ادامه داد: هر روز آرزو میکنم که ای کاش دعوا نمیکردم. همهاش به خاطر اینکه بچههای مدرسه من را مسخره نکنند و به من نگویند ترسو، ماندم و دعوا کردم. از دعوایی که کردم، خیلی پشیمانم؛ نمیخواستم امیر را بکشم؛ فقط میخواستم کمی او را بترسانم تا دعوا تمام شود. بهاینترتیب با توجه به شکایت اولیای دم و سایر مدارک موجود، پرونده برای رسیدگی به دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد و بهزودی مهران پای میز محاکمه حاضر میشود.
انتهای پیام/