دیوان حافظ رویدادهای تاریخی، دینی و فرهنگی را از ازل به ابد پیوند می دهد
به گزارش خبرنگار گروه دانشگاه خبرگزاری آنا، دکترسید طه هاشمی، معاون فرهنگی و اجتماعی دانشگاه آزاد در سومین روز همایش بین المللی حافظ درشیرازسخنرانی کرد.
متن کامل این سخنرانی به شرح زیر است:
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن/ منم که دید نیالودهام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم/ که در طریقت ما کافری است رنجیدن
زمانی که میخواستم پیرامون حافظ مختصری بنویسم و آن را به ساحت سخن بسپارم آن هم در مجلس سخن سنجان، خود را در برابر یک معما یافتم. مدام اندیشهای علی الدوام از ذهنم میگذشت که چرا شاعر میگوید: «کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب» این اندیشه در نقاب ذهن مر ا مشغول کرده بود. پنداشتم دیوان حافظ به یک سفرنامه روحانی میماند که شاعر سرگذشت و ماجراهای زندگیش را در آن باز نموده است. ماجراهایی که گاه او را شاد و گاه غمگین میکند. رویدادهایی از جنس: تاریخ، دین، فرهنگ، اسطوره و عاطفه دریافتم مسیر این سفر روحانی از ازل آغاز میشود و به ابد میپیوندد و اکنون در روی زمین است که میگوید:
من آدم بهشتیام اما در این سفر حالی اسیر عشق جوانان مهوشم
در حقیقت جان جهان چندگاهی در تن یکی از فرزندان آدم و برای زمان محدودی از ازل تا ابد است و خود اقرار میکند که: «از ازل تا به ابد فرصت درویشان است.»
داستان حافظ در این سفر، داستان عاشقانهای است که میان جان انسان و جان جهان میگذرد؛ جانی است ماجراجو که همه اجزای زندگی را تجربه کرده و محصول آن را در قالب شعر ریخته است؛ دیوان حافظ آرمانشهر یک ایرانی مسلمان است و دستاویز او در این سفر عقل است اما نه عقل جزیی نگر و مصلحتپرداز که برای منافع خود با دیگران در نبرد و ستیز است و نتیجه آن جنگ و کشتار و استعمار و استثمار است حتی حافظ با چنین عقلی در میستیزد.
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد
مدعی خواست که آید به تماشا گه راز دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
عقلی که مدعی عشق است محبت و دوستی را نفی میکند و به مصالح فردی خویش میپردازد در حالی که حافظ پیرو مکتب رندی است:
رند عالم سوز ر ا با مصلحت بینی چکار کار ملک است آنکه تدبیر و تحمل بایدش
پس عقل، باید عقل کلی باشد که در چهره شعر حافظ سایه افکنده است در این مسیر انسانها همیشه با هم در آشتیاند و به خلعت مدارا آراستهاند. اگرچه حافظ در روزگاری زندگی میکرد که در سرزمین ایران ظلم مغولان، بیداد ایلخانیان و رنج تیموریان را تجربه و تحمل کرده بود و اشاراتی هم دارد اما این تاریخ هم جزیی از تاریخ بزرگی است که طرح زندگی حافظ را در بر میگیرد. او میداند که در رهگذار چه معبر خطرناکی قرارگرفته و باید عبور کند ولی به قول مولوی:
راهی پر از بلاست ولی عشق پیشواست تعلیممان دهد که در او بر چه سان رویم
پس به این نتیجه میرسیم که هدف از آفرینش انسان از نظر حافظ پیمانی است که در الست با خداوند میبندد (الست بربکم قالو بلی) و سفر، نام دیگر این رویداد ازلی است که با هبوط آدم آغاز میشود و خود او اشاره دارد که:
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او زین سفر دراز خود عزم وطن نمیکند
اما نکته فرجامین اینکه چگونه حافظ با همه ابهامها و ایهامها غرب را هم مسخر خود گردانده است؟ اگر چه در سال ۱۶۳۶ میلادی آندره دوریه برای اولین بار گلستان سعدی را به فرانسه ترجمه کرد و شهرت سعدی همه جا را فرا گرفت اما دوگوبینو مولف کتابه «سه سال در آسیا» میگوید شهرت حافظ در اروپا بیش از سعدی و فردوسی است. پی تیرو دولاواله هم در نیمه اول قرن هفدهم در سفرنامه خود حافظ و چند غزل او را ترجمه کرده و آورده است.
دیوان حافظ آرمانشهر یک ایرانی مسلمان است و دستاویز او در این سفر عقل است اما نه عقل جزیی نگر و مصلحتپرداز که برای منافع خود با دیگران در نبرد و ستیز است و نتیجه آن جنگ و کشتار و استعمار و استثمار است حتی حافظ با چنین عقلی در میستیزد |
حافظ، شاعری جهانی
ترجمه شعر حافظ دشوارتر از بقیه شاعران مینمود چرا که غزل حافظ در برگیرنده همه ظرافتهای لفظی و اندیشه و روحیه یک ملت است و چندان در یک زبان بیگانه نمیگنجد با این حال سرویلیام جونز در سال ۱۷۷۰ منتخباتی از دیوان حافظ را در پایان ترجمه کتاب نادرشاه به چاپ رسانید و در همان سال کتب رویچکی گلچینی از غزلهای حافظ را در وین منتشر کرد و ریچارد سون در سال ۱۷۷۴ به ترجمه پارهای از اشعار حافظ مبادرت ورزید. در آلمان فون هامر اتریشی برای اولین بار در سال ۱۸۲۰ همه دیوان حافظ را به آلمانی برگرداند و هردر سال در سال ۱۸۱۲ نیز به ترجمه دیوان حافظ به زبان آلمانی همت گماشت و ازطریق همین ترجمهها بود که گونه حافظ را شناخت و دردیوان غربی شرقی، خود را با نام حافظ آراست. گوته شهیر میگفت:ای حافظای شاعر آسمانی تو، چونان کشتی اقیانوس پیمایی که سینه دریاها را میشکافی و من مثال تخته پارهای به دنبال تو، عجیب است که گوته با آن شهرت و نام آوری خود را به حافظ نزدیک نمیکند در سال ۱۸۴۴ رالف والدو امرسون فیلسوف بستونی به اروپا سفرکرد آن روزگار رمانتیکها در اوج بودند این فیلسوف با نام حافظ و تفکر او آشنا شد چون به سرزمین خود بازگشت مکتبی را بنیاد نهاد به نام مکتب «تعالیگری» که پایههای آن با اندیشه حافظ استوار شده است. نفوذ حافظ را بر امرسون در چندنمونه نشان میدهیم تا قدرت کلام حافظ ر اباز نماییم.
ببین کیمیا گر عشق این غبار تن ر ابه طلا تبدیل میکند
ای حافظ روستائیان قدر مروارید را نمیدانند.
سنگ گران قیمت را فقط به یاران عزیز بده
در این شعر امرسون با حافظ درد دل میکند آیا کلام امرسون شعر حافظ را فرا یاد نمیآورد که:
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی بر ما کنند
و نمونههای دیگر:
تقدیر نزد امرسون: آنچه حادث میشود خیر تو در آن است و آنچه ما به آن عمل میکنیم حاصل اندیشه ماست.
حافظ:
غمناک نباید بود از طعن حسودای دل شاید که چو وابینی خیر تو در آن باشد
قرآن مجید: و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیرتکم
جبر و اختیار نزد امرسون: ما با آنچه که مقدر شده مبارزه نمیکنیم.
حافظ: در پس آینده طوطی صفتم داشتهاند آنچه استاد ازل گفت بگو، میگویم
نکتهای هم از کنتکس ماتیو دو نوای میآورم که جالب است.این بانوی ایران دوست عاشق حافظ و سعدی بود و دلش میخواست به ایران سفر کند اما برایش مقدور نشد. او مزار حافظ و سعدی را از روی تصویرهایی که دردست داشت بطور نمادین در باغ خود بنا کرد و روزگارش را درکنار دو مقبره نمادین حافظ و سعدی میگذراند؛ حتی وصیت کرده بود که مرا پس از مرگ کنار سعدی و حافظ به خاک بسپارند بارها گفته بود:ای کاش میتوانستم درفصل گل به شیراز بروم و حافظ را ملاقات کنم.
در خاتمه آنکه من با دو بیت از حافظ سخن خود را فرجام میبرم:
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار/ کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به مویی است هوش دار غمخوار خویش غم روزگار چیست
انتهای پیام/