صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۰:۲۰ - ۱۰ فروردين ۱۳۹۶
فرید قدمی*

نویسنده باید مترجم باشد

کد خبر : 166561

پیش از این، در کتاب «سیاست ادبیات: تزهایی درباره نوشتار» درباره این بحث کرده بودم که ادبیات (نوشتار) خصم فرهنگ است، خصمی که به‌نحوی دیالکتیکی از دل فرهنگ بیرون می‌آید و با جر دادن آن فضایی باز برای تفکر، آزادی و زندگی می‌آفریند، همچون خیشی که در دل زمین فرو می‌رود تا جایی باز کند برای بالیدن و رشد بذرها. نوشتار اما تیغ‌هایی تیز برای جر دادن خاکِ فرهنگ می‌خواهد، تیغ‌هایی که با سابیدن خود به ژانرهای تفکر، زبان‌ها و منابع فکری گوناگون خودشان را تیز می‌کنند.


نویسنده همچون ولگردی است که در راه‌های ممنوعه زبان و تفکر راه می‌رود و مرز میان همه‌چیز را درمی‌نوردد. زمانی فروید گفته بود که روانکاو باید دایره‌المعارف باشد، اما این دقیقاً همان چیزی است که درباره نویسنده باید گفت. (و البته خود فروید را هم بیشتر در مقام نویسنده باید دید تا روانکاو.) ادبیات مدیومی سرگرم‌کننده نیست، بلکه رابطه‌ای تنگاتنگ با رهایی و آزادی دارد. نویسنده‌ای که دانشی عظیم در ادبیات، فلسفه، سیاست، هنر، اقتصاد و ... نداشته باشد، بی‌گمان بدجور اسیر دام‌های فرهنگ خواهد شد، چراکه فرهنگ خود آنچنان متکثر است و تورهای درهم‌تنیده‌ای دارد که برای رهایی از آن باید اول، با دانشی گسترده، تورها و دام‌هایش را شناخت.


از من خواسته‌اید یادداشتی درباره ادبیات فارسی در سالی که گذشت بنویسم، و من می‌خواهم از انبوه کتاب‌هایی حرف بزنم که به نام ادبیات منتشر شدند اما تنها کارگزارن بیچاره‌ای برای فرهنگ بودند؛ و این عجیب نیست، چراکه نویسندگان ما (جز چند تن انگشت‌شمار) آن‌چنان فرهیخته(!)اند که نمی‌توانند از دام‌های فرهنگ و ایدئولوژی برهند.


کتاب‌های تألیفی‌ای که در یک سال اخیر از ادبیات فارسی خوانده‌ام به‌نحوی مضحک خیلی شبیه به هم نیز بودند، و این تصادفی نیست، چراکه منابع فکری نویسندگان ما بسیار بسیار اندک و مشابه است، بیشتر همان منابعی که نهادهای فرهنگی حاکم ترویج و تبلیغ می‌کنند. ادبیات باید تکان بدهد، نه آن‌که از فرط تکرار کهنه‌لغت‌های فرهنگ به خوابت بیندازد!


این وسط، باید از ناشران، روزنامه‌ها، مجلات و جوایز ادبی هم گفت. حامیان سفت و سخت میان‌مایه‌گی و فرومایه‌گی حتی. کتاب‌هایی که جوایز ادبی این سال(ها) را برده‌اند و در بوق روزنامه‌ها و کرنای مجلات هم شده‌اند، اغلب ترکیبی‌اند از غلط‌های گرامری، املایی، ضعف تألیف، ایدئولوژی‌زدگی و فرهنگ محوری. نهادهای فرهنگی حاکم نگهبانان فرهنگ‌اند، پس انتظاری دیگر از ایشان نیز نیست، اما شگفتا که منتقدان ما نیز فریب این فرهنگ را خورده‌اند اغلب.


به گمان من، نویسنده نمی‌تواند مترجم نباشد، چراکه نوشتار در ارتباطِ -دست‌کم- میان دو زبان طبیعی شکل می‌گیرد، و نویسنده تنها زمانی می‌تواند به زبان مادری‌اش بنویسد که از چشمِ زبانی بیگانه نیز به آن نگاه کند (کاری که مولوی به نحوی شگفت در شعرهاش کرده است)؛ نویسنده‌ای که جز زبان مادری‌اش را نمی‌داند همچون ماهی‌ای است که در دریاست و هیچ‌گاه دریا (زبان) را ندیده (نفهمیده) است. تصادفی نیست که بزرگ‌ترین نویسندگان و شاعران جهان مترجم نیز بوده و هستند، از جیمز جویس و مارسل پروست و والتر بنیامین گرفته تا سوزان سانتاگ و صادق هدایت و رضا براهنی و ژان بودریار.


اما دوست دارم در انتهای این یادداشت کتاب‌هایی را هم برای خواندن پیشنهاد بدهم:


1- والدن، هنری دیوید ثورو، ترجمه علیرضا بهشتی شیرازی


2- نوشتار زنانه، کامران برادران


3- شارلوت، دیوید فوئنکینوس، ترجمه ساناز فلاح‌فرد


4- شعر مدرن: از بودلر تا استیونس، ترجمه مراد فرهادپور


5- نوشتار و تفاوت، ژاک دریدا، ترجمه عبدالکریم رشیدیان


* نویسنده و مترجم


انتهای پیام/

ارسال نظر