صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

ورزش

سلامت

پژوهش

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

علم +

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۰:۵۵ - ۱۰ اسفند ۱۳۹۵

ناگفته‌های متهم به قتل افغان از خوابگاه مسافران قاچاق

پسر نوجوانی که در کمپ نگهداری مسافران قاچاق کار می‌کرد و با شلیک گلوله یکی از آنها را کشته است، به دستور بازپرس ویژه قتل در بازداشت اداره آگاهی تهران به‌ سر می‌برد تا تحقیقات درخصوص این باند قاچاق ادامه داشته باشد.
کد خبر : 162639
به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا از شرق، در ادامه مصاحبه این پسر را که یکی از هم‌وطنان خود را کشته‌ است، می‌خوانید:


‌اسمت چیست و چند سال داری؟ چرا در بازداشت اداره آگاهی هستی؟
جمشید هستم و ١٨ساله و به خاطر قتل دستگیر شده‌ام.
‌چرا و چطور مرتکب قتل شدی؟
من در خوابگاهی کار می‌کردم که مسافران قاچاق آنجا سکونت داشتند. سه نفر از آنها قصد حمله به من را داشتند که من با تفنگ شکاری یکی از آنها را زدم.
‌آنها چرا به تو حمله کردند؟
آنها پول قاچاق‌بر را نداشتند که بدهند، برای همین می‌خواستند فرار کنند.
‌چرا به آنها شلیک کردی؟
به من گفته بودند آن تفنگ شکاری تیر ندارد و اگر آنها خواستند فرار کنند، آنها را با تفنگ بترسانم، اما وقتی آنها خواستند فرار کنند، من هم تفنگ را به سمتشان گرفتم ولی تفنگ گلوله داشت و به فک یکی از آن سه نفر خورد و مرد.
‌این خوابگاهی که می‌گویی، کجاست؟
حوالی اتوبان قم.
‌اهل کجا هستی؟
من اهل هرات هستم اما پدر و مادرم از قبل از یک‌سالگی من را به به ایران آورده‌اند.
‌چه مدت است که با باند قاچاق انسان همکاری می‌کنی؟
من اصلا با باند قاچاق انسان همکاری نمی‌کنم فقط یک ماه بود که در آنجا کار می‌کردم و ٢٠ روز اول هم اصلا نمی‌دانستم احمد آقا که من را استخدام کرده، در کار قاچاق انسان است.
‌احمدآقا کجایی بود و چطور با او آشنا شدی؟
احمدآقا ایرانی بود، من تا قبل از آنکه با احمدآقا آشنا شوم، در زمین کشاورزی در باقرآباد کار می‌کردم و کنار جاده خیار چنبر می‌فروختم. حدود یک ماه پیش بود که احمدآقا برای خرید خیار آمد و به من گفت یک کارگاه تولید زغال دارد و اگر بخواهم می‌توانم آنجا کار کنم. من هم قبول کردم و رفتم. ٢٠ روز اول همه‌چیز همان‌طور بود که احمدآقا گفته بود اما بعد از آن رفت‌وآمدهای مشکوک در آنجا شروع شد. گاهی اوقات تعداد افراد و مسافران قاچاق نزدیک به ٥٠ نفر می‌شد.
‌تو می‌گویی که نمی‌دانستی صاحبکارت در کار قاچاق انسان بود. وقتی فهمیدی چرا از آنجا نرفتی؟
چون احمدآقا ماهی یک‌ میلیون تومان با من طی کرده بود، منتظر بودم یک‌ ماه تمام شود و حقوقم را که گرفتم، لباس عید بخرم و از آنجا بیرون بیایم.
‌این مسافران قاچاق چه کسانی بودند و از کجا به آنجا آمده بودند؟
افغان‌‌هایی بودند که قاچاق‌بر‌ها آنها را به ایران آورده بودند.
آیا تو هم قاچاقی به ایران آمده‌ای؟ پدر و مادرت کجا هستند؟ چند خواهر و برادر داری؟
نه، من پاسپورت دارم و از هفت‌ماهگی در ایران هستم، پدر و مادرم هم ایران هستند، من بچه بزرگ هستم و پنج خواهر و برادر دارم.
‌با افرادی که در آن خوابگاه بودند، صحبت کرده بودی؟ چطور به ایران آمده بودند؟
از افغانستان تا پاکستان را با ماشین آمده بودند و بعد هم از کوه‌های پاکستان پیاده به ایران آمده بودند، می‌گفتند خیلی سخت بود، قاچاق‌بر‌ها نفری یک‌‌میلیون‌و ٣٠٠ هزار تومان از آنها گرفته بودند و بقیه پول را هم قرار بود در ایران بدهند. اما آن سه نفر آخر بقیه پول را نداشتند و می‌خواستند فرار کنند که من نگذاشتم و الان اینجا هستم.
‌وقتی تو یکی از‌ آنها را با گلوله زدی چه شد؟
احمدآقا آمد و او را به بیمارستان بردیم، دیگر از احمدآقا و سجاد که همیشه با او بود، خبری ندارم و الان هم دو هفته است که اینجا هستم.
‌تو در آن خوابگاه چه می‌کردی؟
به آنهایی که آنجا بودند، غذا می‌دادم و زیرشان را جارو می‌کردم.
‌آیا به احمدآقا اعتراض نکردی که قرار بود در کارگاه زغال‌سازی کار کنی و تو را به کاری دیگر گرفته و دروغ گفته است؟
گفتم، اما احمدآقا گفت پول خوبی می‌دهد و قرار است از هر کدام آنها شبی ٥٠‌ هزار تومان بگیرد.
‌آنهایی که قاچاقی به ایران آمده بودند چندساله بودند و چه می‌گفتند؟ مگر وضع افغانستان درست نشده است؟
همه سنی در آنها بود؛ از بچه تا پیرمرد، می‌گفتند در افغانستان جنگ و بدبختی است.
‌هر چند روز یک‌ بار مسافر برایتان می‌آمد؟
هر دو، سه روز یک ‌بار و یک شب نزدیک به ٥٠ نفر آنجا بودند.
‌آنجا چه امکاناتی داشت و خوراک این افراد از کجا تأمین می‌شد؟
چیز خاصی نداشت، ‌فقط فرش و رختخواب، غذا را هم خود احمدآقا از بیرون می‌خرید، گاهی برنج بود و گاهی نان لواش و پنیر.


انتهای پیام/

ارسال نظر