صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

ورزش

سلامت

پژوهش

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

علم +

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۰:۲۸ - ۰۹ اسفند ۱۳۹۵

اعترافات ٢ سارق صرافی در میدان فردوسی: فقیر بودیم و بی‌پول

دو جوان که در اولین اقدام مجرمانه خود از یک صرافی در حوالی میدان فردوسی سرقت مسلحانه کرده‌اند، انگیزه خود را نبود شغل با درآمد کافی و بی‌پولی اعلام کردند؛ اما هر دو آنها می‌گویند در صورت آزادی، دیگر کار خلاف نخواهند کرد و همین یک‌بار برای آنها کافی است.
کد خبر : 162305

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا از شرق، این دو متهم که کمتر از یک هفته پس از اقدام مسلحانه یک صرافی در میدان فردوسی تهران دستگیر شده‌اند، درحال‌حاضر در بازداشت اداره آگاهی تهران هستند و تحقیقات از آنها ادامه دارد. در ادامه مصاحبه با این دو جوان را که از سرقت مسلحانه‌ خود پشیمان هستند، می‌خوانید.



‌ چند سال‌ داری و اسمت چیست؟
فرزاد، ٢٢‌ساله.
‌ ماجرای سرقت مسلحانه را تعریف کن.
اسلحه دست من بود. با پرایدی که چند روز قبل دزدیده بودیم، تا جلوی صرافی رفتیم و بعد داخل صرافی شدیم. توی صرافی سه نفر بودند و ما دو نفر بودیم. من ترسیده بودم و هول شدم و تیراندازی کردم. یکی از آنها هم مقاومت کرد و یک گلوله به پایش شلیک کردم. بعد تند‌تند هرچه دلار بود، برداشتیم و فرار کردیم.
‌ نام تو چیست و چند ساله هستی؟
اسم من عباس است و ٢٢‌ساله هستم.
‌ اسلحه را از کجا آوردید؟
اسلحه را من از کوهدشت چهار میلیون خریدم.
‌ چطور باهم آشنا شدید؟
بچه‌محل و فامیل هستیم؛ پسردایی و پسرعمه.
‌ نقشه سرقت را چطور کشیدید؟
یک شب خانه پدر عباس بودیم و داشتیم فیلم می‌دیدیم. غیر از آن هم دیده بودیم که چطور بانک می‌زنند. به فکرمان رسید که با دزدی می‌توانیم پول زیادی به جیب بزنیم. بعد باهم فکر کردیم و آخر سر هم که شد این.
‌ چه فیلمی بود که دیدن آن شما را به فکر سرقت انداخت؟
فیلم پلیسی که زیاد می‌بینیم؛ اما آن شب فیلم فرار از زندان را می‌دیدیم.
‌از سرقت بگویید؛ چطور آن را اجرا کردید؟
روزی که سرقت کردیم پنجشنبه بود. دو روز قبلش رفته بودیم به صرافی و آنجا را نگاه کرده بودیم. روز قبل از آن هم در شهرک المپیک یک پراید دزدیدیم که اثری از خودمان نگذاریم.
‌ آیا ازدواج کرده‌اید؟
(فرزاد) بله من ازدواج کرده‌ام و بچه هم دارم.
(عباس) من نامزد کرده‌ام و یکی از دلایلی که به پول نیاز داشتم، این بود که می‌خواستم عروسی بگیرم.
‌ شغلتان چه بود؟
(عباس) من کشاورزی و دامداری می‌کردم.
(فرزاد) من هم بی‌کار بودم و می‌خواستم با پول دزدی، یک ماشین بخرم و مسافرکشی کنم.
‌کدامتان سابقه دارید؟
(فرزاد) هیچ‌کداممان سابقه نداریم.
‌پس سرقت از کجا به ذهنتان رسید؟
(فرزاد) عباس گفت. ‌در فیلم‌ها خارجی دیده بودیم و برای همین خواستیم پول زیادی به جیب بزنیم و دیگر زندگی‌مان را بکنیم.
‌ پول خرید اسلحه را از کجا آوردید؟
(عباس) اسلحه را من خریدم، پولش را هم ندادم. قرار بود ١٠ روز دیگر پولش را بدهم. اصلا قرار نبود تیراندازی کنیم؛ اما از‌آنجا‌که تجربه نداشتیم، یکباره این‌جوری شد.
‌ در فیلم دوربین مدار‌بسته جایی که شلیک می‌کنی نزدیک است که عباس را با تیر بزنی؛ اگر تیر به او خورده بود، می‌مرد؛ آن موقع چه می‌کردی؟
(فرزاد) هُل کرده و ترسیده بودم. نمی‌دانستم چه می‌کنم. دست خودم نبود.
‌ اگر دستگیر نمی‌شدید، باز هم قصد سرقت داشتید؟
(فرزاد) نه. نمی‌خواستیم ادامه بدهیم. فقط می‌خواستیم پولی به دست بیاوریم و تمام کنیم.
‌ از این سرقت چقدر گیرتان آمد؟
(فرزاد) ٦٥‌ میلیون تومان؛ ‌یک مقداری پول ایرانی و یک مقداری پول خارجی که در خرم‌آباد بردیم عوض کردیم و پول ایرانی گرفتیم.
‌ ماشین را چطور دزدیدید؟
(فرزاد) در شهرک المپیک ماشین را سوار شدیم و با اسپریی که با اسلحه گرفته بودیم، راننده را پیاده کردیم و ماشین را بردیم.
‌ بعد از سرقت چه کردید؟
(عباس) ماشین را کنار اتوبان گذاشتیم؛ بعد رفتیم سوار اتوبوس شدیم و رفتیم کوهدشت.
‌اسلحه را چه کردید؟
(عباس) انداختم توی دریا.
‌مگر کوهدشت دریا دارد.
(فرزاد) منظورش رودخانه است.
‌چطور دستگیر شدی؟
(فرزاد) دم در خانه بودم که مأمورها آمدند و من را گرفتند.
(عباس) در خیابان جلویم را گرفتند و من را با خود بردند.
‌ چرا این کار را کردید؟ هرکس پول نداشته باشد، باید دزدی کند؟
(فرزاد) وسوسه شدیم. زندگی مجبورمان کرد؛ میخواستم زندگی بچه‌ام را تأمین کنم و زندگی‌ عادی‌ای داشته باشم.
‌ با ماهی چقدر می‌توانستی زندگی خوبی داشته باشی؟
(فرزاد) ماهی یک‌ میلیون.
‌ چقدر درس خوانده‌ای؟
(فرزاد) دیپلم.
(عباس) سواد خواندن و نوشتن.
‌ الان که این کار را کرده‌ای، چه حسی داری؟
(فرزاد) الان فقط به خاطر همسر و بچه‌ام است که می‌خواهم زنده باشم و الا دلم‌ نمی‌خواهد زنده باشم.
(عباس) سکوت.
‌ الان می‌خواهی چه کنی؟
(فرزاد) فقط دعا می‌کنم از اینجا بیرون بروم و بروم سر یک کاری.



انتهای پیام/

ارسال نظر