«غرائب المحسوسات»*؛ پرتاب یک ایده به دوردستها
محمد مهدی اردبیلی در یادداشتی تحتِ عنوان «بر ضد مونولوگ» در بولتنِ شماره صفر جشنواره «مونولوگ»ِ دانشگاهِ هنر، با استناد بر جمعی بودن ماهیتِ زبان و تفکر می نویسد : «ارسطو انسان را حیوانی ذاتا اجتماعی و سیاسی می داند و می پندارد شهر یا جامعه از دیدگاه طبیعی بر فرد مقدم است، زیرا کل _به ضرورت_ بر جزء تقدم دارد. لذا من حتی زمانی که با خود تنها هستم در نسبت با دیگری به سر میبرم، حتی زمانی که با خود سخن میگویم در حال سخن گفتن با دیگری، از طریق زبان کلی و عمومی هستم.» و این یعنی: جدا کردنِ یکی از طرفینِ (فرد و دیگری) از زبان و تصور فرد به مثابه سوژهای که خود را مخاطب قرار میدهد ناممکن است. فرد در خطاب قرار دادن خود، وقتی خطابه به سمتش برمیگردد، دیگر آن سوژه پیشین نیست. وی از وضعیت خطاب دهنده به موضوع مخاطب تعویض شده و حتی با تصورِ تنهاییِ مطلق وی باز یک دیگری حضور دارد و آن موقعیتِ جدید سوژه است. بماند این استدلال که فکر کردن به فرد حتی برای خود فرد بدون در نظر آوردن موقعیت اجتماعی وی در ارتباط با دیگران اشتباهی مهلک است.
فرد در هر وضعیتی که هست محصول طبیعی محیط است. آگاهی وی (منجمله حتی فکر کردن به خود و حرف زدن با خود)، محصولی از سوژهگی فردی وی نیست بلکه نتیجه مناسبات و مراودات و تناقضات و داد و ستد فکری و فرهنگی وی با جامعه است. فرد قبل از آنکه خطاب دهنده باشد از طرف ایدئولوژی مورد خطاب واقع میشود، زبان وی محصول تاریخ ، ادبیات و فرهنگ و یک کل بزرگتری است که پیش از آنکه وی را در موقعیت یک خطابهخوان قرار دهد او را به مثابه مخاطب در یک موضوع جمعی با دیگران وا میگذارد.
مونولوگ نوشتن (و به تبع آن اجرای مونولگ) از این جهت امری ناممکن مینماید. مگر آنکه خود مونولوگ بتواند درباره امکان مونولوگ، و درباره نواقص خویش به سخن درآید. کاری که در نمایش غرائب المحسوسات شکلی البته هنوز خام اما کاملا پیشرویی از آن را می بینیم.
نمایش غرائب المحسوسات، نمایش نشانههای زبانی است. نشانههایی که درباره امر نشانه بودن، درباره خاصیتِ مونولوگ، درباره فرم خویش و درباره امکان مونولوگ _ شاید بدون آنکه نویسنده و کاگردان آن خواسته باشد_ حرف میزنند. و ما همه اینها را به اختصار نشان میدهیم. غرائب المحسوسات داستان زنی است که حافظهای برای یادآوردن ندارد و البته شاید میلی به یادآوردن هم ندارد، چرا؟ از طامات زن بر میآید که در مقطع زمانی خاصی بعد از شوهرش دستگیر میشود و در زندان شکنجه، و به او تجاوز میشود. در نمایش، زن را ظاهرن پس از آن دوره میبینیم که میخواهد قبل را و اکنون را به یاد بیاورد. اما ماحصل تجاوز و شکنجه، زنی ساخته آسیب دیده و احتمالا باردارِ نطفهای شوم و ناخواسته و از این روی وی آن درد درونی را چون حضور جن در باطن خود میپندارد و هر بار که میخواهد چیزهایی به یاد بیاورد حالتش دگرگون میشود و چون اجنهزدهها میشود.
نویسنده و کارگردان برای بازنمایی این همه که گفتیم سراغ نشانهگذاری و افراط و تفریط در زبان میرود. هر سه این عناصر و ابزارها آن چیزی است که مونولوگ به آن معنایی که در ابتدا گفتیم به آن نیاز دارد. نویسنده قصه را عمدا از قلم میاندازد، زیرا قصه گفتن اولین چیزی است که منطق مونولوگ را به خاطر محاجات ذاتیای که دارد از بین میبرد، قصه اما به کل محو نشده و ما به جای قصهگویی و قصهپردازی با یک خط رواییِ مخصوصی در حاشیه کار کردنِ با شانهها و زبانورزی نویسنده روبهرو هستیم. زبان برای اینکه نشان بدهد زبان است (و نه مونولوگ و نه قصه) در خود، و در بروز خود افراط میکند. یا طولانی میشود(مانند متون همسرایان و شطحیات زن که تکرار در تکرار دارند) یا به سکوت مطلق میرسد(مانند زمانی که مردی با ماسکی بر سر در صحنه حاضر میشود).
از نظر میزانسن و کارگردانی ما سه چیز در صحنه داریم؛ یک: تایری بزرگ. دو: پردهای سفید(که یادآوری پستو را در خانههای دهه شصت دارد با آن پردهای که بر جلو خوانش بوده) سه: پایههای نت. تایر، دایرهای است که دوران زندگی زن به دور آن میگذرد، در آن مینشیند و میز صبحانه میشود، دور آن میچرخد و خانه قبلیاش میشود، بر آن مینشیند و خانه اکنونیاش میشود، از آن میترسد و زیرزمین خانهای که در آن دستگیر شده را یادآوری میکند. پایه نتهای موسیقی که از قضا سه تا هم هستند، به معمولیترین شکل ممکنِ خودشان هم کلاسیک هستند و هم ظریف، در تقابل با زبان زمخت همسرایان آنها بسیار ظریف و شکننده مینمایند، بر عکس تایر که در مقابله با زبان آسیب دیده زن به شدت زمخت و بد ترکیب است. همسرایان و پایه نتها یک تاریخیت دارند و اتفاقا تاریخی و آرکاییک هم حرف میزنند، آنها حضور جن هستند، یا زبان ذهنیِ زن، یا شاید آن بخشی از زن که هنگام مونولگ مخاطب قرار میگیرند و بالعکس. از این جهت نویسنده و کارگردان معتقدیم منطق مونولوگ را و ممکن بودن آن را فهمیده: چرا که زن را هنگام مونولوگ، از خودش به وسیله همسرایان جدا کرده و زبان خاطب و مخاطب از هم فاصله گرفته و با هم تعویض هم میشوند(گاهی همسرایان زن را مخاطب قرار میدهند گاهی زن آنها را). واضح است که زن و همسرایان یکی هستند، اما در دو جای مختلف، در دو موقعیت متفاوت و با دو زبان تطور یافته و هر دو دارند تکگویی میخوانند از داستان و قصهای که در آن گرفتار هستند.
پرده اما حضوری غریب دارد. زن همه چیز را پشت آن پنهان کرده، از افتادن آن هراس دارد، و در نهایتِ قصه، بعد از وداع با مزاری که گمان میکند مزار شوهر اوست به پشت آن میرود و میخوابد. آن پرده میتواند پرده عصمت زن باشد، یا بازگشت به عفت و رحم، یا حتی عروج به جهانی که دیگر جهان صحنه نیست و مشخص و معلوم از آن جدا شده است. و این سادهترین سهگانهای بود با سه رأس مشخص که در این کار دیدیم. از این دست سهگانهها در این نمایش بسیار میبینیم و تکرار مکرر آنها، حضورشان را از یک اتفاق متنی یا صحنهای تبدیل به منطقی فکر شده میکند. مثلا دقت کنید به سهگانههای زبان در این اجرا. یک: زبان آرکاییک، دو: زبان آرگو، سه: زبان سکوت که نمایندههایشان را گفتیم زن، همسرایان و آن ماسک بودند. یا در میزانسن، زن، جایی که خاطرات بدی را به یاد میآورد به دور تایر مثلث شکل و روی سه رأس مشخص راه میرود، مانند آن ماسک که با حضور و خروجش در صحنه یک مثلث رسم میکند. مثلث نشانه تهاجم است، نشانه عدم تعادل و خشونت. نیز نماد رحم میتواند باشد و باروری. و ما هم تهاجم را داریم و هم رحم و باروری را.
دقت کنیم که نور صحنه نیز سه بار به طور کامل میرود و پس از سه بار، نمایش تمام میشود. و این همه نمیتواند صرفا یک حادثه باشد. و البته نشانههایی از این دست چه در سطح زبان و چه در سطح بازیها، که به عقیده ما این مونولوگ را تبدیل به نمایشی کرده بود که با کمی خوشبینی میتوان آن را آلترناتیوی در مواجه با دیگر مونولوگها خواند. چرا که به وسیله افراط در زبان و جدا کردن شخصیت اصلی نمایش از خودش و جدا کردن زبان از درون خودش و نیز با تداعی حالتهایی که در آن ممکن است طرزی از تکگویی اتفاق بیفتد(مثل زمانی که بر مزار با سوژه فوت کردهای حرف میزند)، این ایده که مونولوگ ناممکن است را در نوردیده و نوعی جدیدی از مونولوگ نویسی و اجرایش را نوید میدهد.
هر چند باید اشاره کرد که این نمایش اجرایی عجولانه و (شاید) مختصر تمرین شده داشت که مهمترین ضعف آن بود و شاید در اجراهای بعدی شاهد نوعی جدید یا نه بهتر بگویم شاهد نسلی جدید از اجرای مونولوگ در زبان فارسی باشیم.
* مونولوگ «غرائب المحسوسات» ، نمایشی است با نویسندهگی و کارگردانی: سردار شمس آوری
* مدرس دانشگاه
انتهای پیام/