سردار نقدی: بر اثر یک حادثه سپاهی شدم/ داشمشتیهای رشت ساواکیها را شقهشقه و آنها را روی درخت آویزان کردند/ نمیدانستم کربلای 4 لو رفته است
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری آنا، امروز دوشنبه (1 آذر) روزنامه شرق در گفتوگو با سردار محمدرضا نقدی رئیس سازمان بسیج مستضعفین نوشت: شب قبل از مصاحبه در حال جستوجو بودیم؛ وقتی نامش را به اصطلاح «گوگل» کردیم، جز مواضع سیاسی و سخنرانیها، تنها به یک متن مختصر سهصفحهای درباره زندگی او رسیدیم. فردا ظهر با همان سهصفحه به سازمان بسیج مستضعفین در بزرگراه بسیج رفتیم. تازه از نشست خبری آمده بود؛ دقایقی گذشت و به دفتر فرماندهی رفتیم. لبخند میزد و چفیه همیشگی را بر گردن داشت. بالای میز نشست و ما در دو طرفش. سهصفحهای را که چاپ کرده بودیم، به دستش دادیم و گفتیم مواضع فرمانده بسیج آنقدر رسانهای هست که برای افکار عمومی شناختهشده باشد؛ امروز میخواهیم از محمدرضا نقدی بشنویم. عینکش را خواست، به چشم زد و نوشتههای ریز را مرور کرد. لبخندی زد و به اصرار ما قبول کرد.
در ادامه اهم گفتههای سردار نقدی را به انتخاب خبرگزاری آنا میخوانید:
*پدرم تاجر و بازاری بودند و پسته میکاشتند.
*علت اینکه پدرم درس را ادامه نداده بودند، این بود که زمان رضاخان، دستور داده بودند در مدارس باید شلوارک بپوشند. ایشان هم جلوی پدربزرگم این کار را نمیکردند که با شلوارک بیرون بیایند.
*در سن 16 سالگی در رشته ریاضی محض وارد دانشگاه گیلان شدم. آنجا دانشگاه آلمانیها بود؛ مانند دانشگاه آمریکاییهای شیراز که به زبان انگلیسی بود. آنجا تازه راه افتاده بود و زبانش هم آلمانی بود. فکر کنم، اولین دوره آن دانشگاه ما بودیم. بعد از آن سه سال جهشی خواندن، نتوانستم جای علمی خودم را پیدا کنم.
*روز ١٢ بهمن بهشت زهرا بودم؛ جزء کمیته استقبال بودم. از طریق بچههای مسجد محلمان وصل شده بودم. من برای دیدن خانواده به تهران رفتوآمد داشتم؛ مثلا برای راهپیمایی ١٦ شهریور، به تهران آمدم؛ اما چون آخر راهپیمایی شهید بهشتی پشت بلندگو گفتند راهپیمایی برای ما نیست، برای همین، روز ١٧ شهریور ماشین گرفتم و راهی رشت شدم. بعضی روزها هم در قم بودم.
*٢٢ بهمن رشت بودم. آنجا اتفاقات مهمی افتاد؛ مثلا ساواک را گرفتند. نیروهای فکری همیشه یک قدم عقب میایستادند و بچههای میدانی جلوتر از ما میایستادند. داشمشتیهای خود رشت بودند که آنجا را فتح کردند. یک کارهایی هم کردند که از ما برنمیآمد. مثلا ساواکیها را شقهشقه کردند و روی درخت آویزان کردند.
*من بر اثر یک حادثه، سپاهی شدم. منافقین قصد داشتند در رشت به سپاه حمله کنند.
*سال ٥٨ ما در دانشگاه به بچههای انجمن اسلامی تهران مرتبط شدیم. مثلا با آقای «محسن میردامادی» مرتبط شدیم که آنها بعدا رفتند در دانشجویان خط امام. من فکر نمیکردم نظامی شوم.
*با شهید انصاری (استاندار وقت گیلان) خیلی رفیق بودم. ایشان یکی از مدیران بسیجی واقعی بود. او تحصیلکرده آمریکا و مانند شهید چمران بود که متأسفانه زیاد شناخته نشد و منافقین ایشان را ترور کردند. ایشان اشک من را هم درآوردند و گفتند تکلیف است که باید مسئولیت اطلاعات سپاه را بگیری. حالا من اصلا نمیدانستم اطلاعات چی هست!
*چون ساواک هم منحل شده بود و کشور اطلاعات داشت. همه بچهها دانشجو بودند و تحصیلات امنیتی نداشتند. پروندههای ساواک را مطالعه کرده بودند که چطور تعقیب و مراقبت میکنند و از آنجا یک چیزهایی یاد گرفته بودند؛ یا اینکه مثلا چگونه بازجویی میکنند.
*«تقی روحانی» ١٣ سال زندگی مخفی داشت، ولی یک بچه ١٦ساله او را تعقیب و مراقبت میکرد. او را در تهران گرفتند. وقتی بازداشت شد، همه را لو داد و گفت شما یک چیز دیگری هستید.
*در جریان انقلاب با آقای میردامادی ارتباطات صمیمانهای داشتیم و گاهی همدیگر را میدیدیم.
*من نمیخواستم وارد وزارت اطلاعات شوم. من مسئول اطلاعات قرارگاه حمزه بودم. اطلاعات دست سپاه بود و میخواستند تبدیل به وزارتخانه شود، ولی ما مخالف بودیم و خیلی تلاش کردیم که نشود. چون معتقد بودیم اگر بهجای اینکه زیر نظر دولت باشد، زیرنظر امام باشد، سلامت بیشتر و صحت عمل بیشتری دارد و توجیهگر دولت نمیشود و با قاطعیت و صراحت با مشکلات و مفاسد برخورد میکند و سالمتر میماند.
*اواخر جنگ ازدواج کردم. البته بعد از ازدواج هم به عراق میرفتم و مثلا سه ماه در مأموریت میماندم. برخی دیگر بودند که مثلا ٩ ماه میماندند. البته من چون فرمانده بودم، باید بیشتر داخل ایران میبودم.
*من از مسئولان اطلاعات بودم، اما نمیدانستم کربلای چهار لو رفته است. جدا از این لورفتن، طرح عملیاتی و مانور آن خیلی خیلی پیچیده و متهورانه بود. باید میرفتیم آن سمت، «سر پل» را میگرفتیم و از سه طرف میجنگیدیم.
*{چه کسانی در سپاه بدر بودند که الان در عراق مسئولیت دارند} خیلی از مسئولان طرازاول عراق بودند. همین آقای «هادی العامری» رئیس ستاد ما بود، الان رئیس «بدر» است. یا آقای «ابومهدی» که رئیس «حشد الشعبی» است، مسئول تبلیغات لشکر بدر بود. مثلا وزیر کشور عراق، مسئول نیروی انسانی لشکر ما بود. الان نمیدانم، جابهجا میشوند. بیشتر استانداران عراق پس از خروج آمریکاییها، حدود ٩ نفر از آنها، از کادر ما بودند. الان هم چند تا از وزیران و مقامات هم از کادرهای سابق ما هستند.
*{یک نظامی باید خیلی خشک، مبنای نظامی را بپذیرد، از طرفی مسأله اعتقادی، مسئلهای دلی است. شما چگونه کار کردید؟}نظامیانی هستند که براساس قد و هیکلشان گزینش شده و زیاد دنبال اندیشه نیستند، اما آن مجموعهای که سپاه از آن تشکیل شد و بعدش خود ارتش، آدمهایی که گرفت جنسشان اینطور نبودند. الان در ارتش هم جنس نیروهایی که گرفتند، تفکر اعتقادی و مکتبیشان بر آمادگیهای جسمی و بدنیشان غلبه میکند.
*در دنیا برای ارتشها براساس آمادگی جسمانی نیرو میگیرند، اما در سپاه اصلا اینطوری نبود؛ در دوره اول بچههای دانشجو و عادی وارد و سپاهی شدند. در ارتش هم دورههایی که گرفتند حداقل سالهای اول انقلاب اینطور بود.
*در طول جنگ هیچوقت سهبرابر نیروهای دشمن نبودیم و کمتر هم بودیم. ما شروع کردیم که بعدش جنگ بوسنی به وجود آمد. کمتر از یک سال در بوسنی بودم.
انتهای پیام/