صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۸:۳۹ - ۰۵ آبان ۱۳۹۵

جهانگرد ایرانی که با دوچرخه سفر می‌کند +تصاویر

«محمدحسین محمودزاده» جهانگرد جوانی است که با دوچرخه‌اش بسیاری از مناطق ایران و جهان را رکاب زده‌است.
کد خبر : 129256

به گزارش گروه رسانه های دیگر خبرگزاری آنا به نقل از مجله مهر، یک دوچرخه و یک کوله پشتی به او بدهید برایش کافیست تا دل به جاده بدهد و سفرش را آغاز کند. او سالهاست جاده‌ها را رکاب می‌زند و میان شهرها و روستاها می‌گردد تا خاطراتش پرباشد از انواع و اقسام مردمانی که با دوچرخه‌اش از کنارشان گذشته است و در قاب دوربینش جای گرفته‌اند.‌ «محمدحسین محمودزاده» در اتفاقی ساده تصمیم گرفت سفر را بخشی از زندگی‌اش کند و برای آن برنامه درستی داشته باشد و با دوچرخه‌اش به سفر تمام جهان برود. عکس‌های صفحه اینستاگرام این جهانگرد ایرانی و یادداشت‌هایش در مورد اتفاقات و خاطرات سفر ما را راغب کرد با او همراه شویم تا از دنیای پرماجرایش سر دربیاوریم.



به طوراتفاقی در این مسیر افتادم


«محمدحسین محمودزاده» متولد آبان ۶۱ در محله طوس تهران است و در حال حاضردکترای تجارت بین الملل می‌خواند و در صنف کاغذ و مقوا فعال است. اما علاقه به این نوع سفر کردن به صورت ناگهانی سر راهش ظاهر شد:« من اینطور نبودم که برای این کار آرزو یا رویا داشته باشم. به طور ناخودآگاه در این شرایط قرار گرفتم که این مسیر سر راهم قرار گرفت و بعد از آن دوست داشتم آن را ادامه بدهم. من ۱۱ سال در مالزی زندگی کردم و شغلی که داشتم نیاز به سفر داشت طوری که مجبور بودم به کشورهای مختلف سفر کنم. در یکی از سفرهایم باید به یک کارخانه در اندونزی می‌رفتم که کارم بیشتر طول کشید. رئیس کارخانه گفت آخر هفته که ما تعطیل هستیم برایت یک تور می‌گیریم که کوه نزدیک اینجا را ببینی. من هم در این تور شرکت کردم. در این تور با اروپایی‌هایی آشنا شدم که تنها با یک کوله پشتی سفر می‌کنند. فهمیدم این یک سبک از سفر کردن به نام «بک پکری» است که در فرهنگ ما ایرانی‌ها ناشناخته‌است. بعد از این آشنایی در اینترنت درباره‌اش خواندم و خیلی خوشم آمد و بعد از یک ماه رفتم برای خودم یک کوله پشتی خریدم و حدود ۱۰ روز به همان مالزی سفر کردم.»



وقتی دوچرخه همسفرم شد


حالا سفر با کوله‌پشتی آغاز می‌شود. آقای محمودزاده باید خوب بداند که در این کوله حیاتی باید چه چیزهایی را جمع کند؛ اما بعد از کوله پشتی در مرحله بعد «دوچرخه»‌ همسفر بعدی و همیشگی او می‌شود:« وقتی به کامبوج و لائوس سفر کردم؛ دوچرخه زیاد اجاره می‌کردم. در همان‌جا مدیر مهمان‌خانه ای که اسکان داشتم وقتی فهمید وقتم کم است گفت می‌توانی با دوچرخه من بروی و من دوچرخه‌اش را برداشتم و در شهر رکاب زدم. حس کردم چقدر سفر با دوچرخه را دوست دارم و دلم می‌خواهد این کار را ادامه دادم. برای مثال در سفر به آلمان، من خودم و دوچرخه‌ام را به آلمان بردم و در آنجا بعد از گشت و گذار تا ایران را پا زدم و این سفر ۵ماهه تبدیل به طولانی‌ترین سفرم شد.



در سفر نباید بلندپرواز بود


این سبک سفر کردن همیشه راه را برای آقای جهانگرد باز گذاشته‌است تا تعلقی به چیزی نداشته باشد. آقای محمودزاده هم مثل همه تازه واردها در ابتدا یک سری خامی‌ها داشته که به مرور سفر او را پخته کرده؛ اما این خامی‌ها چه چیزهایی بوده است؟« در حال حاضر در کوله من کیسه خواب، چادر، دو دست لباس، حوله مسافرتی، گازپیک نیکی مسافرتی، وسایل تعمیر دوچرخه، زاپاس و لاستیک و یه سری لوازم شخصی وجود دارد. خب اوایل یک سری خامی‌ها داشتم؛ مثلا وسیله زیاد می‌بردم و مدام با خودم فکر می‌کردم که فلان چیز لازم می‌شود و از روی احتیاط بیشتر با خودم وسایل بیشتری حمل می‌کردم؛اما چیز دیگری که بیشتر آدمهایی که می‌خواهند سفر بروند دچارش می‌شوند بلند پروازی است. فکر می‌کنند اگر به شهری سفر کردند باید همه دیدنی‌هایش را ببیند و با این‌کار به خودشان استرس می‌دهند.برنامه سفر من به هیچ وجه سنگین صحیح نیست و من این بلندپروازی را از خودم دور کرده‌ام. به خودم گفته‌ام اگرجایی رفتی لازم نیست به همه مکان‌هایش سر بزنی، مهم آن مسیری است که باید بروی و باید از همان مسیر و دیدن آدمهای مختلف لذت ببری.»



کیلومترشمار دوچرخه‌ام را نگاه نمی‌کنم


دوچرخه‌ آقای محمودزاده عددی بیش از ۲۰‌هزار کیلومتر را نشان می‌دهد اما او بارها تایید می‌کند که این عدد برایش اهمیتی ندارد بلکه در سفر چیزهای مهم‌تری وجود دارد:« بسیار می‌بینم دوچرخه سوارها به کیلومتر دوچرخه‌شان حساسند؛ مثلا به خودشان می‌گویند در این سفر باید چندین هزار کیلومتر را پا بزنم. این کل‌کل را با خودشان و هم با بقیه دارند؛ اما من این موضوع را کنار گذاشته‌ام حتی از یک جایی به بعد کیلومترشمار دوچرخه‌ام را نگاه نکرده‌ام. مهم این است که تو در سفر چه کسانی و چه چیزهایی را دیده‌ای و از آن‌ها چه لذت‌هایی برده‌ای وگرنه کیلومترشمار هیچ اهمیتی ندارد. خیلی‌ها را می‌شناسم که کیلومترهای بالایی را پا زده‌اند؛ اما وقتی در صفحه اینستاگرامشان می‌خواهند خودشان را بروز دهند چیز زیادی برای گفتن ندارند. آن موقع‌ها با خودم می‌گویم کاش من جای آن آدم بودم، آن وقت می‌دانستم که با این همه سفری که رفته‌ام چه کار کنم. من کسی را منع نمی‌کنم ولی به نظرم مهم ترین نکته این است که شما از سفر لذت ببرید. دیدن آدمهای مختلف و سرک کشیدن به زندگی ملل گوناگون جذاب است. من راحت گرفتن زندگی، قانع بودن و از ته دل راضی و خوشحال بودن را از سفر یاد گرفتم.»



مردم به استان‌های غربی کشور سفر کنند


بیشتر ما سفر کردن را بلد نیستیم و بسیاری اوقات همیشه مقصدهای تکراری را برای سفر کردن انتخاب می‌کنیم و از دیگر مناطق غافل می‌شویم. آقای محمودزاده درباره این موضوع می‌گوید:« کردستان، لرستان و بسیاری از استان‌های غربی کشور بسیار مکان‌های زیبایی دارد. اما دوری مسیر آنها را ناشناخته کرده‌است. بیشتر مردم ما دوست دارند راه رفته را دوباره طی کنند تا خیالشان راحت تر باشد. برای همین مردم ما هر موقع می‌خواهند سفر کنند به همان شمالی می‌روند که چندین بار رفته‌اند چون همه جایش را می‌شناسند. هنوز هم همه آدمهایی که می‌خواهند با دوچرخه سفر کنند پیش من می آیند و راهنمایی های جزئی می‌خواهند. هیچ کس انگار دلش نمی‌خواهد خودش لذت کشف و پیدا کردن راه را تجربه کند. شمال کشور هم به عنوان جایی که تمام سوراخ و سمبه‌هایش کشف و پیدا شده همه گیر شده‌است و مقصد بیشتر سفرهاست. اما کمتر کسی می‌آید کهکیلویه و بویراحمد و خرم آباد برود. حتی کسی نمی‌رود در اینترنت جستجو کند تا متوجه شود که اینجاها چطور جاهایی هستند؛ ولی من خاطرات خوب بامزه‌ای از این مناطق دارم. در شهر سقز کنار دندانسازی پیرمردی نشسته بود و شلوار کردی می‌فروخت. شلوارهای دوچرخه سواری معمولا تنگ و چسبان است که مبادا لای دنده‌های جلوی دوچرخه گیر کند و برای رکاب زدن هم راحت‌تر است. وقتی جلوی دندانسازی نشسته بودم، پیرمرد چندباری به شلوارهایم نگاه کرد و صدایم کرد و با اشاره گفت: بیا اینجا! وقتی رفتم به او سیب تعارف کردم و گفت که نمی‌خورد و بعد از من تشکر کرد و گفت: بیا یکی از این شلوارها بپوش و راحت شو!»»



سفر به تبت برایم بسیار جالب بود


صفحه اینستاگرام آقای محمودزاده و عکس‌های متنوعش تعداد سفرهای او را نشان می‌دهد و پشت بیشتر عکسهایش خاطره‌ای ست که یادآوری‌ آن برایش لذت بخش است. اما سفر «تبت» و«لائوس» بیشترین سهم از این خاطرات دوست داشتنی را دارند:« همه سفرهایم را دوست دارم. هرکدام خوبی‌های خودشان را دارند؛ اما زندگی مردم تبت بسیار نظر مرا به خود جلب کرد. اینکه چطور با سختی‌هایشان مواجه می‌شوند و در کنار این سختی‌هایی که دارند به دین مذهبشان به شدت وفادارند. آنها برعکس بسیاری از ما ایرانی‌ها دین و مذهبشان را باهم قاتی نکرده‌اند. فرهنگ عجیبی دارند؛ مثلا مرده‌هایشان را می‌اندازند تا لاشخورها بخورند. در یکی از روزهای سفرم به تبت در خانه ای را می‌زنم تا از آن‌ها آب جوش بگیرم. خانمی در را باز می‌کند و بعد از آن شوهر و دخترش را می‌بینم. وقتی مرد تبتی دید که هوا خیلی خراب است از من خواست شب را آنجا بمانم. حالاتش سرماخورده بود. از توی کیفم عسل و آبلیمو درآوردم و برایش شربت درست کردم و به او دادم بخورد. گفتم که برایش خوب است او هم از مزه‌اش خوشش آمد و خورد. تبتی‌ها در اکثر خانه‌شان یک قسمتی برای عبادت دارند که معمولا چند مجسمه و پرچم آنجاست و تسبیح و گردونه‌های تبتی را هم همانجا آویزان می‌کنند. از آن مکان همیشه یک صدای خیلی خیلی کمی بیرون می آید که صدای مناجات تبتی هاست و یک نفر خیلی تند تند می‌خواند. حتی زمان خوابیدن هم این صدا را قطع نمی‌کنند. این صدا از رادیو یا از یک ضبط کوچک بلند می‌شود که هنگام خواب برایم شبیه لالایی شده بود.»



برای یک خانم تبتی قرآن خواندم


سفر یک ایرانی با دوچرخه و سر زدنش به مناطقی که شاید کمتر ایرانی رفته باشد برای اهالی جذاب است. البته آقای محمودزاده در این سفرها با مسلمانانی هم مواجه شده که از دیدن او بسیار خوشحال شده‌اند:« در سفر به تبت با خانم مسنی به نام «فاطمه» آشنا شدم که صاحب یک رستوران بود و آن را بسیار با سلیقه اداره می‌کرد. وقتی برای ناهار به آنجا رفتم او با روی باز از من استقبال کرد و قبل از ناهار برایم چندبار چای ریخت آخرکار هم طوری غذا برایم آورد که انگار به مهمانی دعوت شده‌ام و حتی پول غذا را از من نگرفت. وقتی یک بار با لبخند دوباره سمتم آمد فکر کردم که باز هم برایم می‌خواهد خوراکی بیاورد. اما این بار با یک کتاب آمد و ب لبخند روبرویم نشست. کتاب را دستم داد. قرآن خیلی قدیمی و رنگ و رو رفته‌ای بود. که زیر سوره‌های قرآن به چینی تلفظ عربی نوشته شده بود. از روی خط چینی با لهجه غلیظ چینی شروع به قرآن خواندن کرد. طوری که اگر من نمی‌دانستم که قرآن می‌خواند، فکر می‌کردم دارد چینی حرف می‌زند.



بعد به من گفت حالا تو بخوان. من برایش چند آیه را خواندم. وسط خواندنم مدام می‌گفت:«وایسا» فهمیدم که می‌خواهد یاد بگیرد. من هم با او شروع کردم و چند آیه را آرام آرام خواندن و او پشت سر من تکرار می‌کرد. آخر کار با حسرت گفت:« ای کاش روستای ما بیشتر می‌آمدی تا از تو قرآن یاد بگیرم.» گفتم من هم نباشم می توانی یاد بگیری. یک رادیو ضبط در رستورانش بود. گفتم با این می‌توانی سی دی گوش کنی؟ تایید کرد. گفتم برایت سی دی قرآن می‌فرستم گوش بدهی و تکرارکنی. خیلی خوشحال شد. بعد به دخترش گفت که آدرس را برایم بنویسند تا برایش بفرستم.»




سفر دوستان زیادی به من داده است


سفربه مناطق مختلف از آقای محمودزاده عکاس خوبی هم ساخته است که تعدادی از آنها را با قصه هایشان در اینستاگرامش می بینیم. همین عکاسی و سفر برای او دوستان خارجی زیادی پیدا کرده است:« من عکاس نبودم. اما همین سفرها باعث شد عکاس خوبی شوم. در سفر به لائوس با یک عکاس «سوییسی» به نام «آرمین» آشنا شدم. در آن یک هفته ای که با او بودم به من عکاسی یاد داد. به من گفت عکس های خوبی می گیری اما جای پیشرفت داری. وقتی بعد از سه سال می خواستم با دوچرخه به سوییس بروم به او ایمیل زدم که ۱۰ روز دیگر می رسم و خیلی دوست دارم تو را ببینم. این پیام وقتی به دست او رسید که من فرانسه بودم و حسابی مریض شدم. وقتی با من تماس گرفت. گفتم که آنقدر مریضم فکر می‌کنم که نتوانم او را ببینم. اما آرمین گفت که پسرش دکتر است و محل زندگی آنها بسیار به فرانسه نزدیک است و من سه روزه با دوچرخه به آنها می رسم. وقتی پیش آنها رسیدم ۱۰ روز آنجا بودم. مرا بیمارستانشان بردند و از من مراقبت کردند تا اینکه حالم خوب شد. این خاطره و این دوستی برایم شیرین است.»



قصد دارم خاطراتم را کتاب کنم


آقای محمودزاده حالا در سرش خاطره های زیادی دارد که می‌تواند با آنها یک سفرنامه پروپیمان تنظیم کند و راهی بازار نشر کند. خودش می‌گوید که به این موضوع جدی فکر کرده است و برایش هم دلایلی دارد:« این موضوع چند وقتی ست که برایم جدی شده است. دلم می خواهد با تولید کتاب این سفرها و تصاویر را ماندگار کنم. بلاخره یک روز عمر شبکه‌های اجتماعی تمام می‌شود و هرچیزی که شما به جا گذاشته‌اید از بین می‌رود. بدی دیگر این شبکه‌ها این است که به شما یک خوشحالی کاذب می‌دهد که واقعی نیست. اگر یک روز اینستاگرام بخواهد همه چیز را ببندد شما هم تمام می‌شوید. برای همین برای ماندگاری این سفرها و خاطره‌ها قصد کتاب کردنشان را دارم و دوست دارم در رونمایی اش عکس‌هایم را نیز به نمایش بگذارم. عکس‌هایی که پشت بسیاری از آنها خاطره‌هایی ست که برایم بسیار عزیز هستند.



سفرهایم پرخرج نیست


با اینکه همه محمدحسین محمودزاده را با سفرهایش می‌شناسند. اما سفر تنها ۲۰درصد زندگی آقای جهانگرد است. او یک ماه در بهار و ابتدای سال و یک ماه در زمستان را به سفر می‌گذارند و سفرهایش ارزان تر از چیزی تمام می‌شود که بقیه انتظارش را دارند. او برای اسکانش به فکر هتل‌های چندستاره نیست و بیشتر شب‌ها را در چادر و یا خانه اهالی منطقه می‌گذراند و معتقد است در سفر همه چیز باید خودش جور شود:« من سبک سفر کردنم با بقیه متفاوت است. سفرهایم اصلا پرهزینه نیست. مردم فکر می‌کنند چون خودشان یک هفته ترکیه می‌روند ۷ میلیون خرج می‌کنند من هم به همین گونه‌ام ولی خرج سفر یک ماهه من در تبت تنها یک میلیون ۲۰۰ هزارتومان شد که تازه به نظرم زیاد بود. من در سفرم همراه هم ندارم. اگر داشته باشم آن ارتباط حسی را نمی‌توانم با محیط برقرار کنم و حواسم از محیط پرت می‌شود. تجربه با کسی بودن داشته‌ام که خیلی خوب نبود. با دوتا دوچرخه سوار آلمانی تا ایران هم سفر شدیم. اما سفر تبدیل به دورهمی می‌شود. در کل تنهایی برایم شیرین تر است و اینکه اگر شما چند نفر باشید مردم محلی دیگر به خوبی با شما ارتباط برقرار نمی‌کنند. انگار که تعدد افراد بین شما و مردم دیوار است.»


آقای محمودزاده از بین عکسهایش آنهایی را بیشتر دوست دارد که پشت آنها برایش خاطره است برای همین معتقد است که از بقیه عکسهایش نسخه‌های بهتر و حرفه‌ای تر هم وجود دارد. برای همین عکسی که از مادر میانماری در قطار گرفته است را بسیار دوست دارد. بهترین هدایا و سوغاتی‌هایی هم که آورده‌است دستبند و زنگوله‌ای است که یک چوپان تبتی به او داده‌است. او حالا دوست دارد که یک روز کوله و دوچرخه‌اش را بردارد واین بار در آمریکای مرکزی و جنوبی رکاب بزند.





انتهای پیام/

ارسال نظر