صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

از ورود اسراء به کوفه تا سخنرانی زینب و فرزندان حسین(ع)

صبح روز دوازدهم محرم بود که کاروان اسرا وارد کوفه شد.
کد خبر : 125442

کوفه، شهر بهترین و برجسته ترین یاران حسین و اینک شهری که داغ اتهام سنگین پیمان شکنی بر پیشانی دارد، آماده ورود کاروانی است که از کربلای حماسه و سوک آمده است.


این شهر چهل روز پیش، شاهد شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه بوده است، چهل روز پیش در هشتم و نهم ذی الحجه، دو شهید، بی سر، در مقابل نگاه مبهوت مردم وارونه بر دار آویزان شدند و مردم نامه نگار دیروز، نه روز پیش از این دروازه گروه گروه به کربلا آمدند تا در مقابل سپاه اندک اباعبدالله صف آرایی کنند.


این شهر برای زینب کبری ناشناخته نیست. پیش از این حدود 3 سال -سال 37 تا 40 هجری- در این شهر زیسته است و پس از شهادت پدر بزرگوارش به مدینه آمده است. پیمان شکنی کوفه در کوله بار تجربه های دختر علی اندوخته شده است.


هر چند عذر و نیرنگ برای همیشه، همسایه نام کوفه شد اما کوفه با شام تفاوت فرهنگی فاحشی داشت، در این شهر خطبه های علی(ع) و سخنان امام مجتبی(ع) طنین انداخته بود. این شهر تا حدی «دل» با حسین داشت و همان گونه که فرزدق گفته بود شمشیر بر حسین(ع) داشتند و دل با او!


بر اساس همین ویژگی است که سرعت تحول و تغییر موضع گیری در این شهر شدید است و اندکی بعد گریه و ناله و پشیمانی، قصه جاری شهر خواهد شد.


کاروان اسیران را صبح زود به داخل شهر کوفه آوردند. عمر سعد پیش تر وارد کوفه شده بود. شهر از همه سو در محاصره و مراقبت شدید نگهبانان و ماموران بود. مردم از هم می پرسیدند: شما از اسیران کدام سرزمین و قبیله اید؟ و پاسخ می شنیدند: ما اسیران آل محمد هستیم.


عبیدالله دستور داده بود اسرا و سرها را در میان بازارها و میدان ها بچرخانند. در این حالت سرها لابه لای مجاوه ها تقسیم شده بود. این منظره را به قصر ارعاب و وحشت مردم فراهم کرده بودند. شهر به دو گروه تقسیم شده بود، گروهی می گریستند و گروهی می خندیدند و شادی می کردند. شاید گروهی دیگر نیز با بهت و حیرت و ناباوری صحنه را نگاه می کردند.


سهل بن حبیب شهرزوری گوید: «من در آن سال از مکه برمی گشتم، وقتی وارد کوفه شدم، شهر آشفته و دگرگون بود. بازارها و دکان ها تعطیل بود. مردم گروه گروه جمع شده بودند. برخی می خندیدند و به هم تبریک و شادباش می گفتند و گروهی دیگر اشک ریزان به هم تعزیت و تسلیت می گفتند. من در شگفت از این وضعیت، از پیرمردی که آنجا بود، پرسیدم: چه شده است؟


پیرمرد که کم کم به من اعتماد کرده بود دستم را گرفت و کناری کشید و آهسته گفت: آقای من ما عید نداریم. سبب گرد آمدن مردم، آن است که دو لشکر رویاروی شدند. یکی پیروز شد و دیگری مغلوب. لشکر ابن زیاد پیروز شد و لشکر حسین بن علی شکست خورده است. خداکند سر حسین بن علی را نزد ما نیاورند. آنگاه اشک ریزان ابیاتی را خواند.


هنوز پیرمرد می گریست که صدای طبل و بوق برخاست. پرچم ها افراشته و سپاه عمرسعد وارد شهر کوفه شد.»


در مسیر حرکت کاروان تا دارالاماره مردم ایستاده بودند. شهر آب و جارو شده بود. سمت حرکت، عبور از میدان ها و خیابان های اصلی تا دارالاماره بود. دیوارهای دارالاماره را گچ کاری کرده بودند. عبور از انبوه نگاه ها، درد و رنج دیگری بود که اهل بیت تحمل می کردند.


دراین هنگام ام کلثوم -خواهر حضرت زینب- فریاد زد: ای مردم کوفه آیا شرم نمی کنید از خدا و رسولش که به حرم پیامبر نگاه می کنید؟


در این هنگام مردم نان و خرما و گردو می آوردند تا بین اسیران تقسیم کنند. ام کلثوم و حضرت زینب آنها را از دست بچه ها می گرفتند و دور می انداختند. ام کلثوم با صدایی گریه آلود می گفت: ای اهل کوفه، صدقه بر ما حرام است... و مردم با شنیدن این سخن می گریستند. آنگاه می گفت: مردان شما عزیزان ما را می کشند و زنانشان بر ما گریه می کنند!


امام سجاد(ع) که در تب می سوخت و به زنجیر بسته بود، وقتی گریه های مردم را دید فرمود: اگر این جماعت بر ما می گریند، پس چه کسانی ما را کشته اند؟
در حاشیه کاروان اسیران، سربازان مسلح بازگشته از کربلا نیز حرکت می کردند تا نشان دهند ما بودیم که این پیروزی را رقم زدیم. این شیوه حرکت برای مهار کردن حرکات احتمالی و نیز ترساندن و رعب مردم نیز بود.


بعید است مردم کوفه در روزهای قبل از ماجراهای کربلا کاملا بی خبر مانده باشند. رفت و آمدها میان کوفه و کربلا کم نبود و خبرها در جامعه ای مثل کوفه، سریع دهان به دهان می گشت و به گوش همگان می رسید.


اما این شهر بزرگ مسافرانی نیز داشت که از هر سو می آمدند و نسبت به حادثه، کنجکاوانه پرسش می کردند. هر چه بود، همگان پس از کسب خبر - به ویژه آنکه درمی یافتند اسیران از خانواده پیامبرند- متاثر و گریان می شدند.


خطبه حضرت زینب(س)


خطبه پرهیمنه و شگفت حضرت زینب در کوفه در موقعیتی ایراد شد که:


1. داغ دار و کصیبت زده بود، هنوز با کربلایی که خود به چشم دیده بود چند روزی فاصله نداشت.
2. در محاصره سنگین نظامی دشمن بود. هزاران سرباز مسلح که از فاجعه و جنایت کربلا بازگشته بودند، گرداگرد او و دیگر اسیران بودند.
3. مردم ازدحام کرده بودند و کوفه آمیزه ای از خنده و گریه بود.
4. پیش روی زنیب سرهای شهیدان بود، سر عزیزترین انسان ها بر نیزه ها نشسته بود و در چرخش و گردش مداوم، چشم در چشم زینب داشتند.
5. کاخ عبیدالله منتظر ورود اسیران بود. آبنده نامعلوم، عبیدالله گستاخ و مغرور و سنگ دل و اسیران نگران، خطبه خوانی در این هنگامه سخت، بر میزان خطر و خشم عبیدالله می افزاید.
6. خطبه در فضای باز بود و جمعیت بسیار و همهمه ها و فریادها و سر و صدای اسب ها و ابزارهای جنگی و حرکت ها، مانع شنیدن می شد.


در این هنگامه، با آرامشی که تنها در چون زینبی می توان یافت، دختر علی قصد سخن کرد. به اشارت دست او همهمه ها فروخوابید.


بشیر بن خزیم اسدی گوید: «به زینب نظر کردم، به خدا سوگند تا آن روز هرگز زنی پوشیده و نجیب و بزرگ منش چون زینب ندیده بودم که این گونه بلیغ و رسا و شورانگیز سخن بگوید. گویی سخنانش از کام امیرالمومنین برمی آمد.»


خطیب بلیغ و اسیر کوفه این گونه سخن آغاز کرد: «خدا را ستایش می کنم و بر پدرم محمد(ص) و خاندان پاک و برگزیده اش درود می فرستم.» همین نخستین جمله کافی است تا مخاطبینی که خود را پیروان پیامبر خاتم می دانند، بدانند از زبان چه کسی خطبه را می شنوند. بدانند دختر پیامبر حرف می زند.


زینب درنگ کوتاهی کرد و آنگاه چونان آذرخشی که در شب تار فرود آید و بدرخشد، بر قلب های تاریک و جان های خفته فریاد کشید که:


«ای مردم کوفه، ای مردمان حیله گر و خیانت کار !
گریه می کنید ؟؟


اشک چشمانتان خشک نشود و ناله هایتان آرام نگیرد.


همانا کار شما مانند آن زنی است که رشته ی خود را پس از محکم بافتن، یکی یکی از هم می گسست، شما نیز سوگندهای خود را در میان خویش، وسیله ی فریب و تقلب ساخته اید.


آیا در میان شما جز وقاحت و رسوایی ، سینه های آکنده از کینه ، دو رویی و تملق، همچون زبان پردازی کنیزکان و ذلت و حقارت در برابر دشمنان چیز دیگری نیز یافت می شود ؟


یا همچون سبزه هایی هستید که ریشه در فضولات حیوانی داشته یا همچون جنازه ی دفن شده ای که روی قبرش را با نقره تزیین نموده باشند ؟
چه کار زشتی کردید و چه بد توشه ای برای جهان دیگر اندوختید. خشم خدا را خریدید و ایمان خویش را فروختید.


گریه می کنید ؟ بگریید که به خدا شایسته و سزاوار گریه اید. بسیار بگریید و کم بخندید که داغ ننگی بر پیشانی خود نهاده اید که هرگز زدودنی نیست. این ننگ از دامانتان شست و شو دادنی نیست. شما فرزند خاتم پیامبران را کشتید. شما سید جوانان بهشت و چراغ راه امت را کشتید. کسی را به قتل رساندید که در جنگ سنگرگاهتان، در سختی پناهتان و در گیر و دار تاریکی و آشفتگی، مشعل هدایت و پایان پریشانی و سرگردانی شما بود.


کوششتان تباه و معامله تان زیان بار است و به خشم و غضب الهی دچار و خواری و پریشانی و بیچارگی همراهتان. کاری بسیار زشت و ناروا کردید. نزدیک است از زشتی این کار آسمان ها بشکافد و زمین متلاشی شود و کوه ها از هم گسسته شوند.
هیچ می دانید چه جگری از رسول خدا دریده اید؟ هیچ می دانید چه حرمتی از او شکستید و چه خونی از او ریختید؟ ...


هرگز مباد مهلتی که به داده اند فریفته تان سازد، چرا که خداوند گناهکاران را زود به مکافات و مجازات نمی رساند، انتقام خون ستمدیدگان را خدا می ستاید. هرگز چنین نیست که می پندارید. خدا مراقب ما و شماست.»


خطبه پایان یافت. ناله ها دیگر بار آغاز شد. اشک بود که می جوشید، زنان مویه می کردند و مو می کندند مردان همدیگر را سرزنش می کردند. شیوه شهر را پر کرده بود. نگاه به قافله اسیران، دیگر شبیه ساعت های آغازین ورود نبود... اینک عبیدالله منفورترین بود و اباعبدالله محبوب ترین.


بشیر بن حزیم می گوید: «وقتی سخنان زنیب(س) به پایان رسید، پیر و جوان و زن و مرد می گریستند. پیرمردی که نزدیک من ایستاده بود چنان گریه می کرد که محاسنش از اشک خیس شده بود و در همان حال دست خود را به آسمان افراشته و ناله کنان می گفت: پدر و مادر فدایتان! پیران شما بهترین پیران، جوانانتان بهترین جوانان و نسل و فرزندان شما بهترین فرزندان اند و شما خانواده ای بزرگ منش و کریم و برترید.»


آیا خطبه زینب پایان پذیرفت یا امام سجاد(ع) از وی خواست تا خطبه را پایان دهد به درستی معلوم نیست، اما وقتی خطبه حضرت زینب(س) به اینجا رسید امام سجاد با لحنی صمیمانه گفت: عمه جان بحمدالله تو دانشمندی هستی که تعلم ندیده است و دانایی هستی که از خیچ آموزگار و معلم و مدرسه ای درس نیاموخته ای.


سپس حضرت زینب بر شتر خویش این مرثیه را سرود: «برای پیامبر خدا چه پاسخی دارید آنگاه که بپرسد با امت من چه کردید در حالی که آخرین امت بودید، اهل بیت و فرزندان و عزیزان من برخی اسیر و برخی کشته و در خون غلتیده اند. آیا این پاداش من بود که شما را نصیحت و وصیت کردم که با خویشاوندان من خوش رفتاری کنید.
من بیمناک و نگران شمایم که همان عذابی که بر قوم «ارم» فرود آمد بر شما نازل شود.»


خطبه های خواهر حضرت زینب و فرزندان امام حسین(ع)


پس از خطبه حضرت زینب، کاروان چند گامی پیش نرفته بود که فاطمه صغری -دختر اباعبدالله که 17 یا 20 سال داشت- خطابه آتشین خود را آغاز کرد. این خطبه طولانی تر از خطبه حضرت زینب اما با همان سیاق و عبارات و باید گفت متمم و مکمل خطبه اوست.


بعد از خطبه فاطمه صغری، ام کلثوم -دختر امیرالمومنین علی و خواهر حضرت زینب خطبه خواند و سپس امام سجاد(ع) خطبه خود را آغاز کرد. خطبه هایی که هر کدام همان ویژگی خطبه های حضرت زینب را داشتند.


پس از این خطبه های غرا و آتشین، قافله اسیران را از خیابان ها و میدان ها عبور دادند. سرها را در میان قبایل و تماشاچیان چرهاندند. نوشته اند کسانی از لبان امام حسین(ع) می شنیدند که امام آیه 9 سوره کهف را تلاوت می کرد: ام حَسبتَ اَنَّ اصحاب الکهف و الرقیم کانوا مِن آیاتنا عجبا.


کاروان اسیران سپس به کاخ عبیدالله بن زیاد وارد شد. در اینجا باز سخنان حضرت زینب و امام سجاد را در برابر ابن زیاد داریم. رویداد دیگر این مجلس گفت و گوی رباب همسر اباعبدالله الحسین(ع) با سر آن بزرگوار است.



اقدامات امام سجاد(ع) برای احیای نام و یاد و اهداف قیام کربلا در گفتاری از آیت الله جوادی آملی


جریان سیّدالشهداء نه تنها در قبر بی‌نظیر بود، در حال جان دادن هم بی‌نظیر بود. در حال جان دادن هم که شنیده‌اید؛ چون آنجا هم مستحب است، یا جزء آداب احتضار است که اگر کسی مُحتضر است، در حال جان دادن است؛ کسی دست به سینه‌اش نگذارد. این محتضر است، بالأخره در کشاکش مرگ است؛ گفتند: دست به سینه‌اش نگذارید، بگذارید آسان جان بدهد. خانواده‌های شاهد، بدانند فرزندان‌شان برای یک همچنین امامی رفتند؛ با او محشورند!


وجود مبارک أبی عبدالله(ع) که در قتلگاه تمام قسمت‌های چشمان مطهرش را خون گرفت، چشمان مطهرش بسته بود؛ دید این سینه سنگین شده؛ فرمود: کیستی؟ هر که هستی بدان، جای بلندی نشسته‌ای.


«لَقَدِ ارْتَقَیتَ مُرتَقاً عَظیماً طالَما قَبَّلَهُ رَسُول الله...» (ناسخ التواریخ / ج2 / ص 390) هر که هستی، بدان اینجا خیلی بلند است. اینجا را پیغمبر مکرر می‌بوسید. دیگران می‌دیدند وجود مبارک پیغمبر این دکمه‌ها را باز می‌کند، از یقه تا این قسمت سینه را مکرر می‌بوسد. نمی‌دانستند رازش چیست! چه اینکه لبان مطهر أبی عبدالله را هم می‌بوسد، نمی‌دانستند که رازش چیست!


وجود مبارک امام سجاد (ع) شبی که آمدند تا بدن شهدای کربلا را دفن کنند، همه را معرفی کرد، دستور داد همه آن ابدان را بیاورند پائین پای وجود مبارک سیّدالشهداء(ع)؛ با کمک‌ بنی اسد آن ابدان دفن می‌شدند.


نوبت به 2 تا بدن که رسید،‌ شخصاً این بدن‌ها را دفن کرد و به اینها اجازه نداد. یکی بدن مبارک قمر بنی هاشم بود، چون به عمویش خیلی اظهار ارادت می‌کرد. در «الأمالی لِلصدوق» صفحه 463 آمده است «إنَّ لِعَمِیَّ العَباسْ دَرَجَهً یَغبِطُهُ بِهَا جَمیعُ الشُّهَداء یُومَ القِیامَه ...» خیلی به عمویش احترام می‌کرد.


حالا از مقامات قمر بنی هاشم چه خبر داشت، ما اطلاعی نداریم. خُب او کسی است که بالأخره هم وجود مبارک سیّدالشهداء به قمر بنی هاشم فرمود: من به فدای تو، اِرکَبْ بِنَفسِی اَنتْ ... هم امام صادق(ع) درباره او یک زیارت عظیمی دارد، هم امام سجاد این حرف را زد. با این 2 تا بدن یک کار اختصاصی کرد؛ که شخصاً وارد قبر شد، این بدن‌ها را شخصاً به قبر برد و شخصاً دفن کرد. و اگر می‌گفتند‌:‌ شما به تنهائی چگونه این بدن را دفن می کنید، می فرمود: إنَّ مَعِیَ مَنْ یُعینُنِی؛ با من کسانی هستند که من را کمک کنند.


جزء آداب دفن این است که وقتی مرده را در قبر گذاشتند، این کفن را از صورتش باز می‌کنند، این صورت را روی خاک می‌گذارند، 2 ـ 3 بار این جمله را با خدای سبحان می‌گویند: عَفوَکَ، عَفوَکَ، عَفوَکْ. حالا وجود مبارک امام سجاد(ع) بدن مطهر سیّدالشهداء(ع) را به قبر سپرد. می‌خواهد کفن از صورتش بردارد، صورت مطهرش را روی خاک بگذارد، بگوید: عَفوَکَ، عَفوَکَ! هیچ مصیبتی به اندازه مصیبت امام سجاد(ع) نیست؛ با این بدن چه کرد...


در شام وقتی از امام سجاد(ع) سئوال کردند در این جریان و در این جنگ چه کسی پیروز شد، فرمود: ما. با اینکه حضرت را با زنجیر اسارت وارد شام کرده‌اند، فرمود: «ما رفتیم، و دین را آزاد کردیم. مردم فهمیدند اسلام یعنی چه، قرآن یعنی چه، سنّت یعنی چه؛‌ و ... همه این امور را آزاد کردیم و برگشتیم؛ إذا اَرَدْتَ اَنْ تَعرِ‏فَ مَنْ غَلَبْ فَإذا دَخَلَ وَقتُ الصَّلاه فَاَذِّنْ وَ اَقِمْ.»


جریان کربلا سالیان متمادی ذکرش،‌ روضه خوانی‌اش، عرض ادب به پیشگاه سالار شهیدان قَدغن بود، تا عصر عباسی‌ها هم همین طور بود؛ بعدها کم کم رواج پیدا کرد. آنوقت همین امام سجاد(ع) برای اینکه این نام را حفظ بکند؛ از هر فرصتی برای احیای نام کربلا استفاده می‌کرد. آب می‌آوردند برای وضو، حضرت متأثر می‌شد؛ گاهی هم اشک می‌ریخت. گوسفند ذبح شده‌ای را می‌دید، متأثر می‌شد. نام غریب یا مظلومی را می‌شنید، متأثر می‌شد؛ در بسیاری از موارد اشک می‌ریخت و با این اشک کربلا را نگه داشت. با این مرثیه خوانی و نوحه خوانی و عزاداری بسیاری از ائمه (ع) جریان کربلا را زنده نگه داشتند.


وجود مبارک امام پنجم، امام باقر (ع) وصیت کرده بود که بخشی از مال مرا وقف کنید، لِنَوادِبَ تَندُبُنِی بِمِنَی عَشرْ سِنینْ فرمود: زائران، حاجیان؛ وقتی اعمالشان را انجام دادند، در منا یک فراغتی دارند. یک دو یا سه شبی که آنجا هستند؛ شب یازدهم و شب دوازدهم را هستند، برخی‌ها هم ممکن است تا شب سیزدهم باشند. این دو شب را یک فراغتی دارند، برنامه‌ای ندارند، فقط بیتوته است. اینها آماده‌اند برای شنیدن؛ قبلاً در جاهلیّت وقتی کارهایشان تمام می‌شد در مِنا، به مفاخر قوم و تبار و نِیای خودشان می‌پرداختند، اسلام که آمد، گفت: این حرف‌ها را بردارید، مفاخر قرآن و انبیاء و اولیاء را بازگو کنید، آنها فخر نیست.


وجود مبارک امام باقر (ع) فرمود: مالی را من وقف کردم، 10 سال در منا برای من عزاداری کنید... یعنی نام خاندان عصمت و طهارت را، هدف، برنامه و انگیزه و هدایت های ائمه(ع) را، علوم و معارف دین را 10 سال برای مردم منتقل بکنید که کم کم این آثار بماند.


برای همین ائمه (ع) اصرار داشتند که اگر کسی این نام را احیاء کند، قدمی که به طرف مراسم عزای سالار شهیدان می‌رود، مخصوصاً آن وقت؛ و در همه اعصار، این برکت را دارد که این نام زنده می‌شود. انسان با حضور در محافل حسینی (ع) معنای اسلام را، معنای قرآن را، معنای سنّت را، معنای اسیر و امیر را، معنای مصادر


امام سجاد و تغییر مسیر زندگی سیاسی شیعه/ گفتاری از دکتر رسول جعفریان


صحیفه سجادیه پس از قرآن و نهج‌البلاغه، سومین متن معتبر دینی شیعیان به شمار می‌رود. در واقع، این اثر ارزشمند حضرت زین‌العابدین (ع) مجموعه‌ای بسیار مهم و مستقل است که آغاز و پایانی مشخص دارد. صحیفه سجادیه کتابی با مضامین ادعیه است که در چند قرن اخیر به زبور آل محمد (ص) معروف شده است. صحیفه سجادیه از دوران قدیم برای شیعیان شناخته شده بود و نسخه‌های بسیار کهن آن از قرن 6 و 7 وجود دارد اما بیش از هر چیز دوره صفویه و پدر علامه مجلسی، این کتاب را در جامعه شیعی ترویج و گسترش دادند.


به جز شیعیان امامی، شیعیان زیدی هم بسیار به صحیفه سجادیه اعتقاد دارند به طوری که اغلب آنها دعاهایی از صحیفه را به صورت مکتوب همراه خود داشته و در مواقع نیاز آنها را قرائت می‌کردند. نگارش صحیفه سجادیه توسط امام زین‌العابدین(ع) تنها متأثر از شرایط خفقان سیاسی آن زمان نبود بلکه همه ائمه ما اهل دعا بودند و از دعا به عنوان وسیله‌ای عبادی، معنوی و اخلاقی بهره می‌بردند لذا دعا قالبی برای معارف دینی محسوب می‌شد. امام سجاد(ع) دارای شخصیتی عبادی و معنوی بود بدین معنا که به جز بحث امامت و آن جنبه الهی که در ائمه وجود داشت خود امام سجاد (ع) نیز به لحاظ ادبی و گفتاری، علاقه زیادی به انشاء دعا داشتند و در واقع، این یکی از جهات ممتاز حضرت زین‌العابدین (ع) در میان دیگر ائمه است و از این‌ رو امام سجاد (ع) به انشاء دعا با مضامین عالی تأکید داشتند.


به دلیل آنکه امام زین‌العابدین(ع) در شرایط سختی به سر می‌بردند محتوای دعاها علاوه بر معنویت و عبادت که اصل برقراری ارتباط میان بنده و خالق است شامل معارف عبادی و سیاسی بود لذا بیشتر ادعیه، جنبه سازندگی و شخصی داشت و این توجیه سیاسی و اجتماعی را می‌توان داشت که در آن دوران به دلیل آنکه دین ضعیف شده بود شیعیان نیازمند پیراستگی و تهذیب نفس بودند.


پس از واقعه کربلا که ضربه هولناکی برای شیعیان به شمار می‌رفت و تجربه بسیار سختی بود که شیعه نتواند در رأس امور قرار گیرد، حضرت سجاد(ع) مسیر زندگی سیاسی شیعه را از برخورد مستقیم به غیرمستقیم، تغییر داد و در واقع این برخورد غیرمستقیم نیز تفسیر تازه‌ای از کارهای سیاسی و فرهنگی بود. باید به این حقیقت توجه داشت که امامان ما تنها امام سیاسی نبودند که جامعه را رهبری کنند بلکه آنها امامانی بودند که بایستی دین را برای مردم تبیین می‌کردند. این مسئله که بیش از 50 دعای مشهور و بیش از 200 دعای غیر مشهور از امام سجاد(ع) به جا مانده نشانگر آن است که یکی از وظایف امام(ع) تبیین رابطه زیبای میان انسان و خداست.


امام سجاد(ع) بانی و عامل سیاست جدیدی در میان شیعیان بود که تقویت کننده بنیادهای فکری و اخلاقی شیعه محسوب می‌شد.امامان معصوم(ع) به دلیل عصمت و درکی که خداوند متعال از قرآن به آنها داده بود رسالت مهم‌تری در تفسیر دین بر عهده آنها بود، این سیاست امام سجاد(ع) بعدها میان شیعیان باقی ماند به طوری که امام باقر(ع) و امام صادق(ع)‌ نیز همین استراتژی را ادامه دادند.


با مروری بر صحیفه سجادیه در می‌یابیم که بخش عمده معارف این کتاب ارجمند، توحید، نبوت،امامت و ولایت است که به تبیین موقعیت و جایگاه اهل بیت علیهم‌السلام پرداخته و به طور کلی صحیفه سجادیه منبع عرفان نظری مقبول و معقول است و ما امروز به جای عرفان‌های کاذبی که در جامعه شایع بوده و اسباب تحریف اجتماع را فراهم می‌کند باید «دعا» را تقویت کنیم. اما نباید بیش از حد، به ادعیه شکل سیاسی داد بلکه باید سعی شود مضامین بلند آنها به طور مستقل، بخش‌ معنوی جامعه را تغذیه کند چرا که جامعه امروز به لحاظ اخلاقی، نقاط ضعف‌هایی دارد که باید جلسات دعا در میان توده مردم، تقویت شود.


ماجرای طواف امام سجاد(ع) و فرزدق شاعر


یکی از حوادث تاریخ که دورنمایی از تلألؤ شخصیت امام سجاد (ع) را به ما می نمایاند، قصیده ای است که فرزدق شاعر در مدح امام (ع) در برابر کعبه معظمه سروده است. مورخان نوشته اند: «در دوران حکومت ولید بن عبد الملک اموی، ولیعهد و برادرش هشام بن عبد الملک به قصد حج به مکه آمد و به آهنگ طواف قدم در مسجد الحرام گذاشت. چون به منظور استلام (لمس) حجر الاسود به نزدیک کعبه رسید، فشار جمعیت میان او و حطیم حائل شد، ناگزیر قدم واپس نهاد و بر منبری که برای وی نصب کردند، به انتظار فروکاستن ازدحام جمعیت بنشست و بزرگان شام که همراه او بودند در اطرافش جمع شدند و به تماشای مطاف پرداختند .


در این هنگام کوکبه جلال حضرت علی بن الحسین علیهما السلام که سیمایش از همگان زیباتر و جامه‌هایش از همگان پاکیزه تر و شمیم نسیمش از همه طواف کنندگان دلپذیرتر بود‌، از افق مسجد بدرخشید و به مطاف درآمد، و چون به نزدیک حجر الاسود رسید، موج جمعیت در برابر هیبت و عظمتش واپس نشست و منطقه استلام را در برابرش خالی از ازدحام ساخت تا به آسانی دست به حجر الاسود رساند و به طواف پرداخت.


تماشای این منظره موجی از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبد الملک برانگیخت و در همین حال که آتش کینه در درونش زبانه می کشید، یکی از بزرگان شام رو به او کرد و با لحنی آمیخته به حیرت گفت: این کیست که تمام جمعیت به تجلیل و تکریم او پرداختند و صحنه مطاف برای او خلوت گردید‌؟ هشام با آن که شخصیت امام را نیک می شناخت، اما از شدت کینه و حسد و از بیم آن که درباریانش به او مایل شوند و تحت تأثیر مقام و کلامش قرار گیرند، خود را به نادانی زد و در جواب مرد شامی گفت: "او را نمی شناسم"


در این هنگام روح حساس ابو فراس (فرزدق) از این تجاهل و حق کشی سخت آزرده شد و با آن که خود شاعر دربار اموی بود، بدون آن که از قهر و سطوت هشام بترسد و از درنده خویی آن امیر مغرور خودکامه بر جان خود بیندیشد، رو به مرد شامی کرد و گفت: اگر خواهی تا شخصیت او را بشناسی از من بپرس ، من او را نیک می شناسم. آن گاه فرزدق در لحظه‌ای از لحظات تجلی ایمان و معراج روح ، قصیده جاویدان خود را که از الهام وجدان بیدارش مایه می‌گرفت با حماسه‌ای افروخته و آهنگی پرشور و سیل آسا بر زبان راند.


«هذا الذی تعرف البطحاء وطأته / والبیت یعرفه والحل والحرم


هذا الذی احمد المختار والده / صلی علیه الهی ما جری القلم


او همان کسی است که سرزمین "بطحاء" جای گام هایش را می شناسد و کعبه و حل و حرم در شناسائیش هم‌دم و هم‌قدمند.


این کسی است که احمد مختار پدر اوست، که تا هر زمان قلم قضا در کار باشد، درود و رحمت خدا بر روان پاک او روان باد ... »


وقتی قصیده فرزدق به پایان رسید، هشام مانند کسی که از خوابی گران بیدار شده باشد، خشمگین و آشفته به فرزدق گفت: چرا چنین شعری - تا کنون - در مدح ما نسروده‌ای ؟ فرزدق گفت: جدی بمانند جد او و پدری هم‌شأن پدر او و مادری پاکیزه گوهر، مانند مادر او بیاور تا تو را نیز مانند او بستایم.


هشام برآشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوایز حذف کنند و او را در سرزمین "عسفان" میان مکه و مدینه به بند و زندان کشند. چون این خبر به حضرت سجاد (ع) رسید دستور فرمود دوازده هزار درهم به رسم صله و جایزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند که بیش از این مقدور نیست. فرزدق صله را نپذیرفت و پیغام داد : من این قصیده را برای رضای خدا و رسول خدا و دفاع از حق سروده‌ام و صله‌ای نمی‌خواهم. امام(ع) صله را بازپس فرستاد و او را سوگند داد که بپذیرد و اطمینان داد که چیزی از ارزش واقعی آن، در نزد خدا کم نخواهد.


منبع: خبرآنلاین


انتهای پیام/

ارسال نظر