فراز و فرود انتخاب نامزد ریاستجمهوری در اردوگاه اصولگرایان/ گفتند یافت مینشود گشتهایم ما...
احمدینژاد در اولین مانور تبلیغاتی بعد از سوم تیر ٨٤ به مجلس هفتم رفت و دست در دست غلامعلی حدادعادل و در حلقه نیروهای ائتلاف خلقالساعه آبادگران ایران اسلامی، خندهبرلب گفت: «بهعنوان یار کمکی به دوستان اضافه شدم»؛ اما او در همه آن سالها و حتی در سالهای اخیر مدعی شد که اصولگرایان محتاج او هستند نه او محتاج اصولگرایان. انتقادات امروز برخی فعالان جناح راست از احمدینژاد با این پاسخها از سوی مردم مواجه میشود که در هشت سال دولتهای نهم و دهم کجا بودید؟ مجالس هفتم و هشتم به ریاست حدادعادل و علی لاریجانی، کدامیک نقش نظارتی بر عملکرد دولت محبوب خود را ایفا کرد؟ وزرای اخراجی دولتهای نهم و دهم -که تعدادشان آنقدر زیاد شد که کابینه را به پرتگاه رأی اعتماد مجدد رساند- حتی پس از اخراج از دولت، حاضر نبودند آنچه بر سرشان رفته بود را بیان کنند فقط منوچهر متکی و داوود دانشجعفری، کنایههایی در لفافه بیان کردند و البته پس از پایان دولت مهرورز، ناگهان افشاگری پشت افشاگری بود که از سوی برخی از همین افراد بیان شد، چون دیگر دوران احمدینژاد به پایان رسیده بود. شاید در این روزها که برخی، اعلام وجود دوباره احمدینژاد را راهی برای ایجاد حاشیه امن بر گرد او برای بالارفتن هزینه برخورد با وی میدانند و برخی دیگر، علاقه او به دیدهشدن را عامل آن میپندارند، این سؤال را بهتر بتوان از اصولگرایان پرسید که آیا آنان از روش و منش عوامگرایی بیضابطه و رفتارهای تخریبی علیه رقیب هم دست کشیدهاند یا صرفا قرار به تعویض مهرهها و تداوم رویکردهاست؟ و آیا وقت پاسخ به این سؤال فرا نرسیده که چرا با وجود بیدغدغهبودن این جریان سیاسی در قبال تأیید صلاحیت نامزدهای خود و وجود انواع حمایتها از تریبونهای مختلف، باز هم رسیدن به فهرست و نامزد واحد در هر انتخاباتی، کابوس تمامنشدنی آنهاست و ائتلافهای عددی «٦+٥»، «٨+٧»، «١+٢» و... هم با نمره مردودی در کارنامه خود مواجه شدهاند؟ نیمنگاهی به چند دوره انتخابات ریاستجمهوری و بررسی وضعیت اصولگرایان در آن، در این روزها که آنان با نامبردن از نامزدهای ناکام خود در ادوار گذشته به دنبال تراشیدن رقیب برای حسن روحانی بهعنوان خروجی سهضلعی شورایعالی سیاستگذاری اصلاحطلبان، نیروهای میانه و البته اصولگرایان عقلگرا هستند، خالی از فایده نخواهد بود.
مقدمهای برای یک قاعده
نتایج انتخابات ریاستجمهوری قبل از سال ٧٦، را میشد حدس زد. از روزی که ابوالحسن بنیصدر در انتخاباتی حماسی با ١١میلیون رأی بر صندلی ریاستجمهوری نشست و رقابتی شکل نگرفت تا سال ٧٦، نتایج انتخابات تا حد زیادی مشخص بود. محمدعلی رجایی، آیتالله خامنهای و آیتالله اکبر هاشمیرفسنجانی اگرچه در طول حدود دو دهه وارد رقابتهای انتخاباتی شدند، اما حتی حضور احمد توکلی در انتخابات ریاستجمهوری ششم که از حمایت همهجانبه مخالفان راستگرای رئیسجمهور دوران سازندگی برخوردار بود را نیز نمیتوان چالش جدی در سال ٧١ به حساب آورد. با وجود انشعاب مجمع روحانیون مبارز از جامعه روحانیت در نیمه دهه ٦٠، کمتر رقابتی بر سر نامزدهای انتخابات ریاستجمهوری در میگرفت اما انتخابات دوم خرداد ٧٦ را باید نخستین استثنا بر قاعده فرض کرد. در آن انتخابات جریان چپ خط امام(ره) با محوریت مجمع روحانیون مبارز نامزد واحد خود را وارد انتخابات کردند و برای جریان راست به انضمام برخی دستگاههای رسمی و رسانههای عمومی، علیاکبر ناطقنوری بهعنوان نامزد نهایی، به تبلیغات پرداخت. بااینحال آیتالله محمدیریشهری و سیدرضا زوارهای را نیز باید در قامت چهرههای نزدیک به جناح راست طبقهبندی کرد. از همان روزها بود که چندنامزدی، دامن این جریان سیاسی را گرفت و به یک قاعده تبدیل شد؛ با ذکر این نکته که تغییرات سیاسی و غیرسیاسی، شکل سنتی جناح راست را با تغییراتی مواجه کرد و آنها به نام اصولگرا، برای خود سکه ضرب کردند.
احساس تکلیف همگانی
١٨ خرداد ٨٠، بهعنوان تاریخ انتخابات ریاستجمهوری هشتم تعیین شده بود. با اینکه حضور خاتمی در آن انتخابات، تکلیف را تا حد زیادی روشن کرده بود، اما از احمد توکلی گرفته تا عبدالله جاسبی، حسن غفوریفرد، شهابالدین صدر، علی فلاحیان و سیدمحمود کاشانی جملگی با وابستگیهایی به طیفهای مختلف جناح اصولگرا، خود را نامزد رقابت با رئیسجمهور دوران اصلاحات کردند. اگرچه باز هم احمد توکلی بهعنوان جدیترین رقیب در عرصه حاضر بود، اما پالسهایی مبنیبر بیسامانبودن سامانه مدیریت این جناح را مخابره میکرد؛ پالسهایی که در جریان انتخابات ریاستجمهوری نهم در خرداد و تیر ٨٤ بیشتر خود را به رخ کشید و حتی سبب شد «شیخ نور» دلآزرده از خودسریهای همجریانیها است، عطای کار تشکیلاتی رسمی را به لقای آن ببخشد و منتظر روزی بنشیند که شیرینکاریهای محمود احمدینژاد، داد حامیان اصولگرای او را به آسمان بلند کند. از میان چهرههای سیاسی باسابقه در جناح «اصولگرا» تقریبا فردی وجود نداشت که جایگاه سیاسی و تشکیلاتی ناطق یا آیتالله مهدویکنی را دارا باشد. در نبود ایشان و مرحوم حبیبالله عسگراولادی، جای خالی این دو چهره باسابقه انقلاب و سیاست در ایران، بیش از پیش خود را نشان داده است هرچند اخیرا، جامعه روحانیت مبارز تلاش کرده تا بهجز جریان پایداری و ایثارگران، شیخوخیت خود در میان سایر تشکلهای اصولگرا را تحکیم ببخشد. هرچند شیوخ اصولگرا پس از دوم خرداد ٧٦ و ورود نسل جدید وابستگان فکری و سیاسی اصولگرا، با چالشهایی مواجه شدند، اما تا مدتها، در تشکیلات جناح اصولگرا ستونهایی بودند که میشد به آنها تکیه کرد. جریان راست سابق حدفاصل سالهای ٧٦ تا ٨٠، چهار انتخابات پیاپی (ریاستجمهوری هفتم و هشتم، شوراهای اول و مجلس ششم) را به رقیب اصلاحطلب خود واگذار کرد و همین امر سبب شد برخی جوانترهای جناح راست از ختم دوران «ریشسفیدان» سخن بگویند. این مسئله در انتخابات شورای دوم و مجلس هفتم چندان چالشبرانگیز نشد زیرا در انتخابات شورای دوم، به شکلی خودخواسته از تابلو جدیدی بهنام «آبادگران ایران اسلامی» برای چهرههای کمترشناختهشده و نسبتا جوان جناح راست استفاده شد و همچنان «فرمانده میدان» چهرههایی مانند شیخ علیاکبر ناطقنوری و آیتالله مهدویکنی بودند. این قاعده با همان مؤلفهها در انتخابات مجلس هفتم نیز به کار گرفته شد. در مورد اول، حضور کمرنگ واجدان شرایط رأی بهویژه در تهران سبب شد تا جناح اصولگرا با بسیج آرای سنتی خود، کرسیهای خیابان بهشت را از آن خود کند و در مورد دوم، فضای خاص پدیدآمده در انتخابات مجلس هفتم و اینکه بسیاری از اصلاحطلبان شناختهشده امکان حضور در انتخابات را نداشتند کار اصولگرایان جوان را راحت کرد. بااینحال بهتدریج فضا برای طیف اصولگرا، محدودتر شد. در آنروزها نماد مدیریت شهری کشور؛ یعنی شهرداری تهران، محمود احمدینژاد را در رأس خود میدید و کرسی ریاست مجلس، غلامعلی حدادعادل را. انتخابات ریاستجمهوری نهم اما همهچیز را تغییر داد. گزینه «شورای هماهنگی نیروهای انقلاب» به ریاست ناطقنوری کسی نبود جز علی لاریجانی، اما دیگر خبری از پذیرش نقش محوری شیوخ نبود. محمدباقر قالیباف، علیاکبر ولایتی، محسن رضایی و از همه مهمتر محمود احمدینژاد، هیچکدام به خروجی شورا؛ یعنی علی لاریجانی، تمکین نکردند. ازاینبین، علیاکبر ولایتی زمانی کنار رفت که آیتالله هاشمی به صحنه آمد و محسن رضایی زمانی اعلام کنارهگیری کرد که پازل انتخابات، شکل نهایی خود را پیدا کرده بود. شهردار سادهپوش تهران بدون آنکه خود را وامدار و وابسته جناح راست بداند، از پیروزی گفتمان انقلاب اسلامی سخن گفت، اما این شیوخ و نیروهای طیفهای مختلف اصولگرا بودند که پیروزی او را، پیروزی اصولگرایان لقب دادند، غافل از اینکه این آغاز چالشی تازه با مرد سابقا تشکیلاتی، اما در ظاهر «حزبگریز» جناح اصولگرا است.
فقط محسن رضایی آمد
چهار سال چالشآفرینی وی کار را به نقطهای رساند که در انتخابات خرداد ٨٨، حمایت اصولگرایان از رئیسجمهور مستقر تا زمانی که خطر پیروزی میرحسین موسوی را جدیتر از همیشه ندیدند، اتفاق نیفتاد. اگر برخی حمایتهای بیرونی نبود، دهها نامزد اصولگرا باز هم آماده حضور در جایگاه رقیب احمدینژاد بودند؛ از مصطفی پورمحمدی گرفته تا باقر قالیباف. اما خود اصولگرایان هم میدانستند حریف محمود احمدینژاد نیستند و رأی او وابستگی چندانی به پایگاه رأی سنتی آنان ندارد. باوجوداین، فقط محسن رضایی بود که به ایستادن و نظارهکردن تن در نداد و با حمایت برخی طیفهای اصولگرا، به انتخابات گام نهاد. محمود احمدینژاد در مناظره پرحاشیه خود با یکی از کاندیداها، انگشت اتهام را به سوی برخی اعضای شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز گرفت. او آیتالله هاشمیرفسنجانی و شیخعلیاکبر ناطقنوری را به «آقازاده»هایشان و فعالیتهای اقتصادی آنان ارجاع داده بود! دو شخصیتی که در مقاطع مختلف، نامزد حمایتشده از سوی روحانیت مبارز در انتخابات مجلس و ریاستجمهوری و البته از «نماد»های این تشکیلات روحانی به شمار میرفتند، اما «تشکیلات» جامعه روحانیت، منفعلانه مهر «سکوت» بر لب گذاشت و دو چهره ممتاز خود را در مقابل اتهامات واردشده، رها کرد؛ اتفاقی که هیچگاه از ذهن ناطق و هاشمی پاک نشد که نشد. احمدینژاد پیش از این هم به بهانههای مختلف، خود را احیاکننده گفتمان انقلاب اسلامی در سال ٨٤ و بینیاز از حمایت احزاب بهویژه جریان اصولگرای سنتی دانسته بود و دو سال پیش از سال ٨٨، دَرِ خروج کابینه را به حجتالاسلام مصطفی پورمحمدی، عضو دیگر جامعه روحانیت - نخستین وزیر کشور دولت نهم- نشان داده بود. او در هشت سال ریاستجمهوری بهتدریج سایر نزدیکان تشکیلات سنتی اصولگرا، از داوود دانشجعفری گرفته تا منوچهر متکی، را هم از قطار دولت پیاده کرد تا نشان دهد حلقه اطرافیانش، بسیار مهمتر از اصولگرایان هستند. بههرحال، «جامعتین» - جامعه روحانیت مبارز تهران و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم- در سال ٨٨ در تردیدی کمنظیر برای اعلام حمایت از رئیس دولت نهم برای انتخابات دهم قرار گرفتند. البته جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، از تشکل جامعه روحانیت، یک گام جلوتر رفت و بیانیهای کوتاه را برای رسانهها نمابر کرد: «پس از بررسیهای لازم، اکثریت اعضای محترم جامعه مدرسین حوزه علمیه قم حمایت خود را از کاندیداتوری جناب آقای دکتر محمود احمدینژاد اعلام نمودند». آیتالله یزدی کمی بعدتر نشستی خبری برگزار کرد و دلیل استفاده از واژه «اکثریت اعضا» را برشمرد، چراکه یک تشکیلات یا از نامزدی حمایت میکند یا نمیکند و اینکه «اکثریت اعضا» به تصمیم، برسند به این معناست که اقلیت مخالف تصمیم همچنان وجود دارد. آیتالله یزدی در آن نشست، از این مسئله رمزگشایی کرد و گفت پس از چند جلسه بحث مداوم، احمدینژاد همچنان نتوانسته رأی لازم برای حمایت قاطع این تشکل روحانی را به دست بیاورد و در نهایت بنا بر این شده که اعلام شود «اکثریت» جامعه مدرسین از احمدینژاد حمایت میکنند. او اعلام کرد جامعه مدرسین برای تصمیمگیری انتخاباتی، سه رأی با حدنصاب لازم فاصله داشته است و این یعنی براساس آییننامه عمل نشده بود. او همچنین یادآور شد: «ضعفها و نواقص دولت نهم در جلسات، مطرح و مستقیما به جناب آقای احمدینژاد گوشزد شده است». چند روز پیش از تصمیم «جامعه مدرسین»، یعنی سهشنبه ٢٢ اردیبهشت ٨٨، دو تشکل روحانی در تهران و قم گرد هم آمدند تا خروجی جلسه آنها معرفی نامزد پیشنهادی به جامعه باشد. اصولگرایانی مانند مؤتلفه اسلامی و جامعه مهندسین با وجود اینکه از احمدینژاد و انتخابهایش در چهار سال اول عمر دولت اصولگرایان دلخوشی نداشتند، اما باز هم به سوی او چرخیده بودند. بااینهمه، پنجمین جلسه انتخاباتی جامعه روحانیت نه به سمت حمایت از نامزد خاصی رفت و نه به «اعلام بیطرفی» انجامید. شیخجعفر شجونی، حامی سرسخت احمدینژاد، دراینباره گفته بود: «جامعه روحانیت هیچ تردیدی برای حمایت از احمدینژاد ندارد و اکثریت جامعه روحانیت اسمی جز احمدینژاد نمیآورند و در آن جلسه که گفتند احمدینژاد رأی نیاورده، دروغ گفته بودند؛ چون آن جلسه اصلا به حدنصاب قانونی نرسیده بود و فقط ١٥ نفر آمده بودند». او مخالفان احمدینژاد در جامعه روحانیت را فقط حسن روحانی، پورمحمدی و ناطقنوری معرفی و از مرحوم دعاگو، امامجمعه شمیرانات، هم انتقاد کرد: «چرا آقای دعاگو گفتهاند جامعه بهطور مصداقی وارد انتخابات نمیشود؟ دعاگو نفسش به هاشمی خورده و الان چپ میزند و حق نداشته اخبار جامعه روحانیت را به بیرون ببرد. هاشمی فقط اسمش در فهرست جامعه است و ٢٥ سال است که نمیآید. جامعه روحانیت جلسهای با هاشمی نداشته، من هم در آن زمان مصاحبه کردم و این را گفتم». اینکه چرا جامعه روحانیت حاضر نشد بعد از حملات احمدینژاد به هاشمی و ناطقنوری از آنها حمایت کند، سال گذشته بالاخره پاسخ مصباحیمقدم، سخنگوی این تشکیلات، را به دنبال داشت: «اینکه آن زمان موضعگیری نشد، هم نسبت به حمایت از آقای هاشمی و هم نسبت به حمایت از آقای ناطق، مسئله از این قرار بود که دادن بیانیه و موضعگیریکردن میتوانست اثر مهمی روی انتخابات بگذارد. گرچه مرحوم آیتالله مهدوی علاقهمند بودند موضعگیری کنند، ولی این را هیچوقت علنی نکردند. خاطرم هست در نشستی که در حرم امام بعد از آن مناظره رخ داد، ایشان بهشدت با آقای احمدینژاد برخورد کرده و نسبت به آن رفتار، گلایه کرده بود. این نشان میدهد او میخواست موضعگیری کند، اما نمیخواست این موضعگیری روی انتخابات اثری بگذارد. بعد از سال ٨٨ هم که دیگر آبها از آسیاب افتاده بود و موضعگیری فایدهای نداشت». به هر تقدیر، با وجود دوقطبی کمنظیر ایجادشده در آن دوره از انتخابات، هرچند اصولگرایان جز محسن رضایی، نامزد دیگری نداشتند، اما در حوزه حمایت واحد از احمدینژاد هم به تفاهم نرسیدند و البته به سیاق همیشگی، با اعلام نام او در مقابل میرحسین موسوی، نماد جریان چپ خط امام، فریاد شوق سر دادند و باز هم با رئیس دولت محبوب خود همراهی کردند.
باز هم گله و رقابت
همه آن نذر و نیازها و دعاها برای آغاز کار دولت کریمه، در سرمای زمستان سال ٩٠ یخ زد. محمود احمدینژاد با نامزد اختصاصی خود یعنی اسفندیار رحیممشایی، در راه انتخابات بود تا دولت خود را ادامه دهد، باز هم انگشت روی نقطهضعف اصولگرایان بگذارد و حتی در واپسین لحظات، آنان را به گزیدن لب و فشردن دندان روی هم وادارد. اما وضعیت کشور به گونهای نبود که حتی ائتلاف سهگانه حدادعادل، قالیباف و ولایتی، یک سال بعد از اوجگیری تحریمها و سوءمدیریتهای داخلی بتواند از محمود احمدینژاد دفاع کند. این سه نفر، طلایهداران لشکر نامزدهای اصولگرا بودند. موضوع «وحدت با محوریت جامعتین» در کلام اصولگرایان شنیده میشد اما چه کسی بود نداند این کلمه مظلوم «وحدت» سالهاست در مقام حرف و موضعگیری باقی مانده و درنهایت، فهرستهای مختلف انتخاباتی برای مجلس یا نامزدهای متعدد اصولگرا برای ریاستجمهوری، «کثرت» را جایگزین «اجماع» و «ائتلاف» در اصولگرایان کرده است؛ موضوعی که گاهی به پیروزی آنها لطمهای نزده (ریاستجمهوری ٨٤) و گاهی هم معضلی برای آنان شده است (ریاستجمهوری ٩٢). مؤتلفه ناکام در انتخابات مجلس نهم، مانند امروز از نامزد اختصاصی سخن میگفت و نام یحیی آلاسحاق را پیش میکشید. بسیاری دیگر از اصولگرایان هم با احساس تکلیف، راهی ستاد انتخابات کشور شده بودند تا ثبتنام کنند. به لطف رد صلاحیتها، پنج نامزد اصولگرا در صحنه انتخابات باقی ماندند و جز غلامعلی حدادعادل که او هم بعد از مناظرهها و در دقیقه ٩٠ کنارهگیری کمثمری داشت، سعید جلیلی، باقر قالیباف، علیاکبر ولایتی و محسن رضایی در صحنه رقابتها ماندند تا پس از اقدام اخلاقی محمدرضا عارف در کنارهگیری به سود روحانی، با شیخی رقابت کنند که از قضا او هم عضو شورای مرکزی همان جامعه روحانیت مبارزی بود که قرار بود محور وحدت باشد. حالا در پاییز سال ٩٥، باز هم صحبت از نامزد واحد جریان اصولگراست. آنان میدانند با وجود کارنامه محمود احمدینژاد، فعلا باید پاسخگوی مسئولیتنپذیرفتن خود باشند و برای چندگانگی میان خود، درمانی نیابند. بااینحال، با وجود این همه رسانه مکتوب و مجازی رنگبهرنگ، حداقل میتوان در مواضع رسانهای از ائتلاف و همسویی سخن گفت حتی اگر در همان رسانهها، هر روز یک نام جدید برای رقابت با رئیسجمهور دوره یازدهم بر صفحات کاغذی یا مجازی، نقش بندد؛ رقابتی که ناامیدانهتر از هر زمان دیگری برای راستگرایان از راه میرسد.
انتهای پیام/