گلستانی: حاصل کار آلاحمد نوعی مدرنیسم ارتجاعی بود
هادی حسینینژاد؛ خبرنگار فرهنگی آنا: کتاب «واسازی متون جلال آلاحمد» کتابی است که چند ماه قبل به قلم مجتبی گلستانی از سوی نشر نیلوفر به بازار آمد. نگارنده در این کتاب از منظر انتقادی به استعارههای فکری آلاحمد پرداخته و اینکه مباحثی همچون گفتمان غربزدگی، چطور در دل آن استعارهها شکلگرفته است. او همچنین در این مسیر، آثار ادبی جلال را نیز مورد بررسی قرار داده و به پیگیری نظرات آلاحمد در آثارش پرداخته است.
متن پیشرو، گفتوگویی است با مجتبی گلستانی که به بهانه سالمرگ جلال آلاحمد تهیه و تنظیم شده است:
به عنوان اولین سوال، کمی درباره اینکه چرا نام جلال آلاحمد به عنوان یک نویسنده، در وادی روشنفکری مطرح میشود و این اتفاق، تا چه حد ریشه در حقانیت دارد؟
طبیعتاَ نص صریح متون آلاحمد و نوشتههایی مثل «غربزدگی» یا «در خدمت و خیانت روشنفکران» و مهمتر از هرچیز، مباحث مطرح شده در این متون کافی است که آلاحمد را یک روشنفکر قلمداد کنیم. آنچه خود من در کتاب «واسازی متون جلال آلاحمد» مطرح کردم این بود که نباید میان آلاحمد نویسنده و آلاحمد روشنفکر تمایزی بگذاریم و اتفاقاً کوشیدم تا با برداشتن این تمایز، متون داستانی او را در متن جریان روشنفکری ایرانی بررسی کنم. از نظر من، متونی که در تقسیمبندی معهود، غیرداستانی محسوب میشود روایتهایی برساخته هستند که واقعیت جدیدی را میسازند و بر حسب آن واقعیت تازهبرساخته است که تلقی آلاحمد در مورد سیاست و حکومت و نقش روشنفکر شکل میگیرد. حتی نثر آلاحمد نیز صرفاً شیوهای برای برساختن روایت خاصی از واقعیت است.
اینکه آثار داستانی جلال را در ارزیابی وجوه روشنفکری او دخیل کنیم؛ آیا موضوع نقد و تحلیل میشود یا برعکس؟ یعنی تصویری که از جلال به عنوان یک روشنفکر وجود دارد، آیا در آثار ادبیاش هم به همان قوت قابل پیگیری است؟
در اینجا باید چند چیز را از هم تمیز دهیم. اول اینکه در دام تمایز نویسنده/روشنفکر نیفتیم. و دوم اینکه در دام تصویر رایج برساخته از آلاحمد نیفتیم. این تصویر رایج از چند جا آمده است: ۱- جریان روشنفکری ایرانی ۲- تاریخنگاری ادبیات داستانی معاصر فارسی ۳- سنت قند-ادبی مولفمحور و تاویلگرای معاصر ما. مساله اصلی، ادبیت آثار آلاحمد نیست؛ بلکه مساله این است که هر متنی یک روایت است و متون آلاحمد نیز روایتهایی در مورد جهان و واقعیت هستند. اگر یک گام حلوتر برویم، متون آلاحمد و هر متن دیگری روایتی مشخص از واقعیت و تصور مشخصی از جهان را تولید و بازتولید میکنند زیرا نه جهان و نه واقعیت، معنای ذاتی معینی ندارند بلکه معنای آنها برساخته از گفتمانهای مختلف است. من میخواستم با برداشتن این تمایزات، به این نتیجه برسم که روایت آلاحمد از جهان و واقعیت، یک روایت نیستانگارانه است و نه چپگرایانه مبارز یا حتی آنارشیستی (که برخی «نون والقلم» را چنین تفسیر کردهاند). اما تصویر رایج از آلاحمد نویسنده یا روشنفکر چنین نیست.
در بررسی سویههای ادبی و روشنفکری جلال، به چه مواردی برخوردید که بیشتر حایز اهمیت و توجه بوده است؟
من در متون آلاحمد مجموعهای از تناقضها و تضادها را یافتم که از امتزاج دو سنت ناهمگون شکل گرفته بود: آرمانهای عصر روشنگری و مدرنیته در یکسو و سنت الاهیاتی و متافیزیکی افلاطونی در سوی دیگر. از اینروست که متون آلاحمد لبریز از تقابلهای دوتایی است از جمله تقابل خود/ دیگری، زن/ مرد، شرق/ غرب، اصیل/ نااصیل و ...
نکته دیگر که برای من مهم است، نسبت این جهان تقابلی با امر سیاسی و نیستانگاری است. دریافتی که از امر سیاسی در متون آلاحمد وجود دارد، مبتنی بر تخاصم و ستیز است که نتیجهای جز طرد و سرکوب و حذف دیگری و غیر من در پی ندارد.
رویکردهای اجتماعی و حتی سیاسی جلال، در دورههای مختلف با پیچشها و رفتوآمدهایی همراه بوده که نمیتوان آنها را نادیده گرفت. این تغیرها را میگذارید به پای پویایی یا لغزیدن؟
دستکم سه رویکرد را میتوانیم در متون آلاحمد تشخیص دهیم: رویکردهای دستچپی آرمانشهری که در دهه بیست شمسی به آثاری از سنخ رئالیسم سوسیالیستی انجامیده. رویکردهای متعلق به دهه سی شمسی که تا حدی اگزیستانسیالیستی است و ترجمه کارهای کامو و سارتر حاصل اوایل این دهه است. در این دهه، نسبت به آرمانشهر نوعی بدبینی اولیه به وجود آمده است. و در نهایت دهه چهل شمسی که اوج بدبینی آلاحمد نسبت به آرمانشهرگرایی است که به نظر من دورهای کاملاً نیستانگارانه است. تمسک و توسل آلاحمد به دین برای گریز از همین بدبینی و نیستانگاری است که البته نهایتاً به مقابله با نیستی و پوچی نمیانجامد و شکست میخورد. طبیعتاً این تقلاها را میتوان پای نوعی پویایی یا بگذارید بگویم سرگشتگی گذاشت که فینفسه امر بد و منفی محسوب نمیشود. اما به هر روی حاصل کار آلاحمد سرانجام چیزی جز نوعی مدرنیسم ارتجاعی نبود. یعنی نفی امر مدرن در گستره و چارچوب پیشفرضهای مدرنیته. این همان نتیجهای است که در قرن بیستم عمدتاً ضدّجنبشهای دستِ راستی افراطی در مقابله با مدرنیته به آن رسیدهاند.
به عنوان یک منتقد، آثار ادبی جلال را در مقایسه با نویسندگان قبل یا بعد از او، چطور ارزیابی میکنید؟
من بهعنوان منتقد کار خود را ارزیابی متون نمیدانم. کار من باز کردن چفت و بست متون است که تشخیص اینکه متون بر روی کدام پیشفرضها شکل گرفتهاند و مبانی و مبادی نظری و فلسفی شان چه بوده است و کارکردشان در بافت فرهنگ و سیاست چیست. به هر روی، متون آلاحمد چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم، در شمار تاثیرگذارترین متون فرهنگی تاریخ معاصر ایران هستند. اما حتی اگر بخواهم داستاننویسی او را فقط با سیمین دانشور مقایسه کنم باید به صراحت بگویم مرحوم دانشور بسیار بیشتر از آلاحمد در داستاننویسی منشا اثر بوده است. ساختار داستانهای آلاحمد با ساختار داستاننویسی مدرن بسیار فاصله دارد.
به عنوان آخرین سوال؛ آشنایی با آثار جلال را چقدر برای نویسندگان امروزی، ضروری میدانید؟ و اینکه فکر میکنید مهمترین ویژگی آثار او که نویسندگان جوان باید به آن توجه کنند، چیست؟
همه نوجوانی من به شدت تحت تاثیر آلاحمد گذشت، از نوشتههای او گرفته تا ژستها و فیگورهایش. برای همین اگر بخواهم از ضرورتی سخن بگویم، آن ضرورت همان نقد متون آلاحمد است. بدون خوانش انتقادی چیزی جز تکرار مکررات و بازتولید پیشفرضهای نادانسته اتفاق نخواهد افتاد. مهمترین ویژگی متون آلاحمد تکصدایی و اقتدارگرایی است. اکر قرار است گامی به جلو برداشته شود، اگر قرار است صدای دیگری در همه اَشکالش شنیده شود و اگر قصدمان نهادینه ساحتن دموکراسی است، باید با خوانش انتقادی متون فرهنگی معاصر خود از تکصدایی و اقتدارگرایی گذر کنیم.
انتهای پیام/