صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۰:۲۴ - ۱۲ فروردين ۱۳۹۴
چهل روز گذشت/ مقدم در گفت‌وگو با آنا:

آقا صادق خصلت آقازادگی نداشت/ از بسیاری مدعیان انقلابی‌گری، به امام(ره) وفادارتر بود/ ماجرای امام موسی را تمام‌شده می‌دانست

صادق طباطبایی را باید به دلیل کارهای نکرده‌اش ستود/ در جاهایی از امام(ره) دفاع می‌کرد که هر کس شهامت دفاع را نداشت/ تأکید داشت که امام خمینی که من می‌شناسم می‌تواند الگوی روشنفکران امروزی باشد/ عمیقا و دقیقا از دایی‌اش تأثیرپذیرفته بود/ هیچ وقت امام(ره) و انقلاب را به خاطر میز نمی‌خواست
کد خبر : 10262

گروه سیاسی- پروین طالبیان: صادق طباطبایی چهل روز است که دار فانی را وادع گفته و به دیدار حق شتافته است. همه دوستان و نزدیکان آقا صادف در عزای از دست دادنش به سوگ نشستند. او فرزند آیت‌الله سلطانی از علمای سابق برجسته قم و خواهرزاده امام موسی صدر بود. بسیار مورد اعتماد بنیانگذار جمهوری اسلامی بود و با آغاز دولت موقت، سخنگویی دولت بازرگان را برعهده داشت.


وی در دوازدهم بهمن ۱۳۵۷ همراه روح‌الله خمینی به ایران آمد و ابتدا در وزارت کشور، معاونت سیاسی و اجتماعی آن وزارتخانه و نیز برگزاری همه‌پرسی نظام جمهوری اسلامی در ایران را عهده‌دار شد.


از آن زمان به بعد دیگر هیچ سمت دولتی را عهده‌دار نشد و به گفته حجت‌‌الاسلام محمد مقدم که از دوستان نزدیکش بود، در کنج عزلت نشست و هیچ‌گاه شکایت نکرد.


مقدم، صادق طباطبایی را وفادار به امام و انقلاب می‌داند و معتقد است که صادق خاصیت آقازادگی نداشت و او را باید به دلیل کارهای نکرده‌اش ستود.


آنچه در ادامه می‌آید حاصل گفت‌وگوی خبرنگار سیاسی خبرگزاری آناست با حجت‌الاسلام دکتر محمد مقدم، معاون بین‌الملل مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره).


مقدم که در سال‌های 1358 تا 1370 امام جماعت مسجد و مدیر مرکز اسلامی هامبورگ بوده و دوستی دیرینی با صادق طباطبایی دارد، در بخش‌هایی از این مصاحبه، بی‌اختیار به یاد صداقت و صفای دوستش می‌گرید.


اولین باری که مرحوم طباطبایی را دیدید به چه زمانی برمی‌گردد؟ چه زمانی وی را شناختید؟


به لحاظ اینکه پدر ایشان آیت الله سلطانی بروجردی شخصیت شناخته شده‌ای در قم بود طبیعتا دورادور با این خانواده آشنا بودم. ولی آشنایی نزدیک ما به روزهای نخستین انقلاب برمی‌گردد. آقای طباطبایی به عنوان یک نیروی پرنشاط در عرصه سیاست و فرهنگ جامعه در انقلاب حضور پیدا کرده بود و من در همان زمان با ایشان پیوند خوردم. آنچنان از همان لحظه نخستین (برخی مواقع، نگاه اولیه انسان‌ها را به هم وصل می‌کند) هر دو نسبت به هم لطف و محبت ویژه‌ای پیدا کردیم.


سی و چند سال است که از این رابطه می‌گذرد و روز به روز و لحظه به لحظه محبت بین ما تشدید می‌شد تا اینکه متأسفانه با پایان سال 93 شاهد فقدان یکی از عزیزترین دوستانم بودم.


آیا اتفاق خاصی موجب پیوند شما نبود؟


نه از زمان پیروزی انقلاب پیوند ما به وجود آمد. در زمان ورود امام و تشکیل دولت موقت افرادی از اطرافیان باعث شدند که این ارتباط شکل گیرد. اما از آنجایی که یکسال و نیم پس از انقلاب راهی آلمان شدم اتصال و دوستی من با آقا صادق بیشتر شد. مخصوصا زمانی که ایشان تردد بیشتری به آلمان داشتند ما بیشتر همدیگر را می‌دیدیم و همین امر باعث شد که دوستی ما عمیق‌تر شود.









نگاه آقا صادق نسبت به روزهای اول انقلاب، نگاه دیگری بود و بالطبع با برخی از تنش‌هایی که لازمه انقلاب و انقلابیون بود، نمی‌توانست سازگار باشد.

ایشان سخنگوی دولت موقت بودند. ارزیابی ایشان پس از سال‌ها از آن دوران چه بود؟


مرحوم دکتر طباطبایی یک روشنفکر و یک فرهیخته و یک انسان اخلاقی بود که عمده‌ترین صفتش در داوری‌ها، انصاف بود. به هر حال نسبت به عملکرد دولت موقت همیشه باور داشت؛ اما از طرفی هم می‌گفت که انقلاب است، انقلاب فرود و فرازهای گوناگونی دارد و طبیعی بود که از همان نخستین روزهایی که مهندس بازرگان مسئولیت دولت موقت را عهده‌دار شد، خودش در دانشگاه تهران اعلام کرد من بولدوزر نیستم من یک اصلاح‌طلب و یک رفرمیست هستم که می‌خواهم گام به گام پیش بروم. در صورتی که فضای طوفانی اوایل انقلاب سرعت و شدت بیشتری را می‌خواست. آقا صادق بارها در این سال‌ها نیز درباره زمان دولت موقت صحبت می‌کرد و معتقد بود که آن شرایط آن سال‌ها طبیعی بود. نگاه آقا صادق نسبت به آن روزها یک نگاه دیگری بود، وی دنبال ساماندهی جامعه و ایجاد تعامل با دنیا بود و بالطبع با برخی از تنش‌هایی که لازمه انقلاب و انقلابیون بود شاید نمی‌توانست سازگار باشد.


در هر صورت قضاوت آقای طباطبایی قضاوتی منصفانه بود. یکی از تصمیات قاطعانه امام انتخاب مرحوم بازرگان بود. منتهی این امر قابل نقد در زمان کنونی است.


به تندروی‌ها در اوایل انقلاب اشاره کردید. اکنون نیز ما شاهد برخی تندروی‌ها هستیم. آقای طباطبایی اساسا چه ارزیابی از تندروی‌های بعد از سال‌های اولیه داشتند و چه مسیری در پیش می‌گرفتند؟


مرحوم طباطبایی یک تحصیلکرده فرنگ رفته آشنای به مسائل زندگی مدرن و دنیای جدید بود، طبیعتا چنین شخصیت‌هایی که از یک فرهیختگی و فرزانگی برخوردارند؛ هم دنیای سنت را می‌شناسند و هم دنیای مدرن را. دارای ویژگی خردگرایی هستند. چنین انسان‌هایی نمی‌توانند متعادل نباشند. تعادل و میانه‌روی جز شخصیت چنین فرزانگانی است. آقا صادق همیشه متعادل و یکرو بود. بسیار واقع‌گرا و خردورز بود.


آقای طباطبایی در متن حوادث پیروزی انقلاب حضور داشتند. مهمترین و خاص‌ترین ارزیابی وی از روند به ثمر رسیدن انقلاب چه بود و در جمع‌های خصوصی در این باره چه می‌گفت؟ دیدگاه آقا صادق درباره امام چه بود؟


مرحوم آقا صادق که واقعا نسبت به امام ایمان و باور داشت. او بسیار به من نزدیک بود و راحت می‌توانست نظرش را به من بگوید. در جاهایی از امام دفاع می‌کرد که هر کس شهامت دفاع را نداشت. منتهی چون به امام نزدیک بود و تفکر امام را می‌شناخت و نگاه باز و روشنگرانه امام را درک کرده بود و خودش هم فردی بود که شهامت ویژه داشت، هیچ‌گاه امام را در تقابل با زندگی مدرن خود نمی‌دید. همیشه می‌گفت امام شخصیتی خوش‌پوش بود. بسیار اهل آداب معاشرت بود. گاهی وقت‌ها شوخی می‌کرد و می‌گفت که وقتی به دیدن امام می‌رفتم بهترین سوغاتی که امام خوشش می‌آمد ادکلن بود. می‌گفت زمانی به دیدن امام رفتم، ادکلنی در کیفم بود که امام دیدند و گفتند که چه بوی خوبی می‌دهد. آقا صادق به امام گفت که این ادکلن را بیشتر خانم‌ها استفاده می‌کنند. امام هم خندیدند و پاسخ دادند که خانم‌ها چیز خوب را برمی‌دارند، می‌خواهند سر ما کلاه بگذارند.








می‌گفت زمانی به دیدن امام رفتم، ادکلنی در کیفم بود که امام دیدند و گفتند که چه بوی خوبی می‌دهد. آقا صادق به امام گفت که این ادکلن را بیشتر خانم‌ها استفاده می‌کنند. امام هم خندیدند و پاسخ دادند که خانم‌ها چیز خوب را برمی‌دارند، می‌خواهند سر ما کلاه بگذارند.

می‌گفت در زمانی مارک فیجی بین مردها در میان ادکلن معروف شده بود که برای امام آورده بودم که امام خوشش آمد و گفتند که این چه ادکلنی است، آقا صادق پاسخ داد که مارک فیجی است که امام در جواب گفتند نه، این فَیَجی است؛ یعنی ادامه دارد.


امام روشنفکر بود. تحولی که امام در فقه شیعی به وجود آورد ما امروز متوجه آن نمی‌شویم، ایشان فقه جواهری را به گونه‌ای به عرصه کشیدند که می‌توان با اجتهاد مبتنی بر مکان و زمان و مصالح عمومی همساز با دنیای امروزی کرد. یعنی فقه را از یک فقه طالبانیستی بیرون آورد و اینها را آقا صادق خوب درک می‌کرد.


دفاع آقای طباطبایی از امام در همه مقاطع بود. در بسیاری از مصاحبه‌ها یا در عرصه‌های بین‌المللی سعی می‌کرد واقعیت را بگوید و تلقی درستی داشت. تأکید داشت که امام خمینی که من می‌شناسم می‌تواند الگوی من روشنفکر امروزی باشد.


همیشه وقتی به من می‌رسید می‌گفت در برخی از قسمت‌ها که عدنان پسرم بر روی حرف تو حساب می‌کند توضیحاتی برایش بده که موقعی ذهن و ضمیرش بر اثر برخی از تبلیغات منحرف نشود. یعنی حتی دغدغه دیدگاه بچه‌اش را درباره انقلاب داشت. تأکید داشت که پسرش به عنوان فرزندی که در اروپا زندگی می‌کند طعمه برخی تبلیغات غلط قرار نگیرد.


لذا بر این باورم که آقای طباطبایی برخلاف تندروهای مدعی انقلابی‌گری که امروز انقلابی شده‌اند، خیلی وفادارتر و جانبدارانه‌تر بود. او منطقی و عقلگرا رفتار می‌کرد.


آقای طباطبایی یک مسئله مهم در زندگی‌اش داشت که موضوع امام موسی صدر بود، هنوز ابهام سرنوشت امام موسی برطرف نشده است. در صبحت‌های خصوصی چه ارزیابی از این ماجرا داشت؟


امام موسی از آنجایی که دایی آقای طباطبایی بود، یک نوع علاقه و گرایش نسبت به امام موسی داشت. برخی از خاندان صدر دقیقا و عمیقا تأثیرپذیرفته از شخصیت امام موسی هستند؛ یکی از آنها آقا صادق بود. نگاه فکری و فرهنگی و نوع تعامل و برخوردها، همه‌جانبه‌نگری، اینکه محدود به آدم‌ها نگاه نمی‌کرد و ذهن خلاق از ویژگی‌های مهم امام موسی بود که آقا صادق هم از آنها برخوردار بود.


زمانی که حادثه ربوده شدن امام موسی رخ داد، آقای طباطبایی به شدت آزرده شد. برای وی کاملا مشخص بود که این حادثه در لیبی اتفاق افتاده است، چون مسائل منطقه را می‌شناخت، قضایایی که در لبنان و فلسطین و برخی عناصر افراطی ناسیونالیست عربی شکل گرفته بود، به خوبی وقوف داشت. برای آقای طباطبایی مسئله تمام شده بود.


چطور؟








آقا صادق بروز نمی‌داد، ولی تقریبا مسئله امام موسی برایش تمام شده بود. در این سال‌ها خاندان صدر دنبال این بودند که اسناد این اتفاق را پیدا کنند و پس از فروپاشی لیبی امیدها بیشتر شد ولی متأسفانه تاکنون چیزی حاصل نشده است.

مرحوم صادق یک دوستی با هانس دیتریش گنشر داشت کسی که بیش از 13 سال وزیر امور خارجه آلمان بود.


در یکی از ملاقات‌ها اطلاعاتی از سوی گنشر به آقای طباطبایی منتقل شده بود، که برایم تعریف کرد. گنشر مسائلی را مطرح کرده بود که خلاصه‌اش این می‌شد که در آن وضعیت امام موسی کشته شده است. در فاصله کوتاهی دو هلی‌کوپتر را منفجر می‌کنند، هلی‌کوپتری که امام موسی صدر و همراهش را می‌بردند با هلی‌کوپتر بعدی که نقشه کشتن امام موسی را داشتند، برخورد می‌کند و امام موسی کشته می‌شود، این اطلاعات را گنشر را در اختیار آقای طباطبایی گذاشته بود.


این را به عنوان یک فرضیه در این زمینه قبلا گفته بودند ولی اگر به این باور داشتند پس جست‌وجوهای خانواده صدر بر چه اساسی بود؟


آقا صادق بروز نمی‌داد، ولی تقریبا مسئله برایش تمام شده بود. اما در این سال‌ها خاندان صدر دنبال این بودند که اسناد این اتفاق را پیدا کنند و پس از فروپاشی لیبی امیدها بیشتر شد ولی متأسفانه تاکنون چیزی حاصل نشده است.


بر اساس اطلاعاتی که به آقای طباطبایی رسیده بود، وی معتقد بود که در همان روزها و ماه‌های نخستین در ارتباط با یک جابه‌جایی، امام موسی کشته شده است.


پس شواهدی که گاهی درخصوص زنده بودن امام موسی ایشان مطرح می‌شود، چیست؟


من نگاه آقای طباطبایی را گفتم. گاهی صحبت می‌کردم معتقد بود که این قضیه همان سال نخستین تمام شده است. ممکن است در دوره‌ای امام موسی بوده باشد اما از نظر آقا صادق، مسئله تمام شده بود.


از شهید چمران چه می‌گفتند؟


اینها یک گروه دوستان نزدیک بودند. یکی از فعالان خستگی‌ناپذیر در خارج از کشور مرحوم صادق طباطبایی بود، یعنی آقای طباطبایی نقش تعیین کننده‌ای در شکل‌گیری اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا، آمریکا و کانادا داشت. اول از اروپا شروع شد و بعد در آمریکا هم گسترده شد. او یکی از پایه‌گذاران راستین اتحادیه انجمن‌های اسلامی بود. شخصا انسان پرتلاشی بود. شاید سال‌های سال در اروپا در جای‌جای مسئولیت‌هایی که داشت بسیار تعیین‌کننده بود؛ قبل از تحقق اتحادیه انجمن‌های اسلامی که شهید بهشتی تمرکز فراوانی بر این موضوع داشت، آن موقع عضو کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی – اتحادیه ملی بود. کنفدراسیون مجموعه‌ای بود که نیروهای ملی و چپ در آن حرف اول را می‌زدند. اما در انجمن‌ها، بچه مسلمان‌ها و معتقدین استقلال لازم را داشتند و این به نظر من یکی از محمل‌هایی بود که به وسیله آقای طباطبایی توانست با امام ارتباط برقرار کند. رابط این ارتباط بیشتر صادق بود. در سفرهایی که به نجف می‌رفت و ارتباطی که صادق با امام موسی داشت و از نظر فکری و مغزی تغذیه می‌شد، نگاه امام دائما از طریق آقای طباطبایی به اتحادیه تزریق می‌شد.


اتحادیه انجمن‌های اسلامی در اروپا و آمریکا، در آن زمان یکی از هسته‌های تأثیرگذار در انقلاب بود که بر روی رویکردهای دانشجویی داخل کشور تأثیر می‌گذاشت. اینها خدماتی است که آقای طباطبایی بدون کمترین توقع انجام می‌داد. کارهای زیادی می‌کرد و هیچ‌گاه نمی‌خواست از خودش ردپایی بگذارد. من به این لحاظ می‌گویم که با آقا صادق ارتباط داشتم و در تمام این اتفاقات، تلاش او را در سال‌های پیش از انقلاب درخصوص جنبش دانشجویی خارج از کشور می‌دیدیم.


یکسری از اینها ارتباط خاصی با هم داشتند؛ مانند دکتر یزدی، دکتر چمران، به ویژه وجود حلقه صدر نزدیکی‌ها را دو چندان می‌کرد؛ گذشته از اینکه چمران انسان دوست داشتنی و مخلص بود اما یکسری ارتباطات تنگاتنگی که داشتند از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود.


از آنجایی که آقا صادق طباطبایی مدت طولانی در آلمان بود و آقای طباطبایی سفرهای زیادی به آلمان داشتند، خاطره خاصی اگر از ایشان دارید که نشان دهند روحیات آن مرحوم است، بفرمایید.








گاهی تعریف می‌کرد: «هنوز هم گاهی یاد سال‌هایی می‌کنم که در معدن کار می‌کردم می‌افتم». یا می‌گفت: «در موقع بارگیری آنقدر کار سخت بود که معدنچیان آلمانی‌ها دلشان به حال من می‌سوخت و می‌گفتند جایت را با ما عوض کن».

یکی از ویژگی‌هایی که کم در فرزندان روحانیون بزرگ دیدم، این بود که آقا صادق آقازاده نبود. منظورم از آقازدگی این است که از همه متوقع بودن، از همه بخواهد که به او خدمت کنند. صادق از صفر زندگی خود را شروع کرد و ساخت، در زمانی که تحصیل می‌کرد، کنار درس خواندن سخت‌ترین کارها را می کرد. گاهی تعریف می‌کرد: «هنوز هم گاهی یاد سال‌هایی می‌کنم که در معدن کار می‌کردم می‌افتم». یا می‌گفت: «در موقع بارگیری آنقدر کار سخت بود که معدنچیان آلمانی‌ها دلشان به حال من می‌سوخت و می‌گفتند جایت را با ما عوض کن». از حادثه‌ای که در معدن برایش پیش آمد و تا سر حد مرگ پیش رفت، چند شکاف روی شکمش ایجاد شده بود، با تمام وجود کار می‌کرد و از دسترنج خودش ادامه تحصیل می‌داد.


یعنی حتی کار یدی می کرد؟


بله، این خیلی مرسوم است، هنوز هم بچه‌هایی که در خارج از کشور درس می‌خواندند ساعاتی را کار می‌کنند و ساعاتی را درس می‌خوانند. صادق هم اینگونه بود. روحیه‌اش روحیه آقازادگی نبود. طبیعی است که چنین فردی که با تلاش خودش زندگی‌اش را به پیش می‌برد، شخصیت ساخته شده و همچنین سازنده‌ای دارد.


علاوه بر این آقای طباطبایی همیشه می‌گفت که محل تمرکز انرژی و خستگی‌ناپذیر است. می‌گفت در طول روز کار می‌کردم، درس می‌خواندم، فعالیت‌های دانشجویی را نیز داشتم. گاهی هم می‌گفت به خاطر مسئولیت‌هایی که داشت با خودرو کیلومترها رانندگی می‌کرد از این رو چنین فردی تأثیر لازم را داشت.


دومین ویژگی آقای طباطبایی این بود که فرد بسیار باشهامتی بود. یعنی به آنچه که رسیده بود طبق آن عمل می‌کرد. خیلی وقت‌ها با او شوخی می‌کردم. گاهی که به دفترم می‌آمد خیلی شیک‌پوش بود. شال گردن خیلی شیکی هم داشت، گاهی به شوخی به او می‌گفتم که صادق جان اینطوری که می‌آیی برای ما حرف درمی‌آورند. می‌گفت من هر جور که دلم بخواهد و به آن رسیده باشم زندگی می‌کنم. اهل ریا و نیرنگ نبود. برای دلش زندگی می‌کرد نه برای دیگران. هیچ ابایی از قضاوت دیگران نداشت. متأسفانه این خصلت در بین ما کم است، بسیاری از ما به خصوص ما روحانیون و ما خانواده روحانیون بیشتر برای دیگران زندگی می‌کنیم که دیگران چه قضاوتی دارند.








باید صادق را به خاطر کارهای نکرده‌اش ارزیابی کنیم. صادق خیلی کارها می‌توانست بکند ولی نکرد. او شرافتش، شخصیتش، باورش و درونش را حفظ کرد و خیلی از کارهایی که می‌توانست انجام دهد نکرد. می‌توانست مانند خیلی‌ها راحت برخلاف نگاه و عقیده‌اش رفتار کند و به یکسری چیزهایی برسد؛ ولی او چشم بر روی همه آنها بست.

ویژگی دیگرش این بود که اهل بحث و گفت‌وگو بود، هیچ وقت من ندیدم صادق در بحث و گفت‌وگو عصبانی بشود. آن لبخندش همیشه بر چهره‌اش بود. کنار این، انسان خوش‌بیانی بود. ذهن بسیار تیز و ظریفی داشت. حافظه بسیار قوی داشت. کنار همه اینها وقتی در کنارش می‌نشستم احساس آرامش و امنیت می‌کردم. من بارها گفته‌ام دوستان من کم هستند، برخی از دوستانم کسانی هستند که احساس امنیت به من می‌دهند؛ چون آنچه در درونت است می‌توانی در کنارشان بیان کنی و روی برون ریخته‌ها درباره تو داوری نمی‌کنند و طباطبایی چنین بود.


گاهی آدم‌ها را به خاطر کارهای کرده ارزیابی می‌کنیم. من می‌خواهم صادق را به خاطر کارهای نکرده‌اش ارزیابی کنم. صادق خیلی کارها می‌توانست بکند ولی نکرد. او شرافتش، شخصیتش، باورش و درونش را حفظ کرد و خیلی از کارهایی که می‌توانست انجام دهد نکرد. صادق می‌توانست در برخی مواقع مانند خیلی‌ها راحت برخلاف نگاه و عقیده‌اش رفتار کند و به یکسری چیزهایی برسد؛ ولی او چشم بر روی همه آنها بست. آن زمانی که دید فضا، فضایی است که باید سکوت کند رفت و در گوشه عزلت نشست و هیچ وقت گلایه نکرد.


من صادق طباطبایی را در تمام مراحل زندگی‌اش مدافع امام، اسلام و انقلاب دیدم. همین باعث می‌شد که روز به روز ارادتم به او بیشتر شود. هیچ وقت امام و انقلاب را به خاطر میز نمی‌خواست. او در درون با خودش صادق بود و مسائل را با خودش هضم می‌کرد. صادق از صداقت ویژه‌ای برخوردار بود. بعضی از ما بیرون‌مان یک چیز است ولی در درون شخصیت‌مان متلاشی است؛ ولی او با خودش صادق بود و شاید هم همین صداقت باعث شده بود که خوب زندگی کند.


درباره این سکوت توضیح بدهید؟ چرا سکوت را برگزید؟ بالاخره صادق طباطبایی، اهل قلم و بیان بود و یک شخصیت سیاسی بود؟


من اشاره کردم. همانگونه که شما گفتید صادق طباطبایی جایگاه شخصیتی‌اش روشن است؛ او اهل قلم، اهل بیان، اهل تعامل و شخصیتی مستقل بود. جایگاه خانوادگی‌اش هم روشن است؛ پدرش یکی از اساتید و استوانه‌های بزرگ فقهی در قم بود. آیت‌الله سلطانی بسیار بزرگ و روشنفکر، اهل تعامل و تسامح بود.


متأسفانه امروزه تسامح به معنی منفی استفاده می‌شود ولی تسامح، پایه زندگی انسانی و اسلامی است. نسبت‌هایی که با خاندان امام داشتند، خواهر آقای طباطبایی عروس امام بود. برادرهای وی نوه‌های امام را دارند. همچنین علاقه زیادی بین آقای طباطبایی و سید احمد آقا بود، علاقه‌ای که بین او و امام بود. بعد هم خانواده صدر که پهلو زده به گذشته. امام موسی صدر که شخصیت تأثیرگذار بین‌المللی بود. امام موسی توانسته بود لبنان را دگرگون کند و شیعیان را در جایگاه و هویت خاص بنشاند و در عین حال جامعه متکثر لبنان را به وحدت برساند.


با اینها موقعیت صادق مشخص می‌شود. ضمن این، با تأثیری که آقای طباطبایی قبل از انقلاب در خارج از کشور داشت، این آدم می‌توانست خیلی کارها انجام دهد. اینکه می‌گویم کارهای نکرده صادق را باید مورد ارزیابی قرار داد، با این شرایط مشخص می‌شود که آقای طباطبایی دنبال پست و مقام و جایگاه نبود.


او می‌گفت وقتی می‌بینم که عرصه برای تبلور اندیشه و فکر من باز نیست، لزومی نمی‌بینم که حضور یابم. ممکن بود انتقاداتی داشته باشد که در جمع‌های خصوصی مطرح می‌کرد. ترحیم آقای طباطبایی را دیدید که از راست‌ترین افراد تا چپ‌ترین‌ها حضور داشتند. این نشان دهنده شخصیت صادق بود.


صادق یک جمله من را که زمانی شنیده بود مدام تکرار می‌کرد؛ زمانی که در آلمان بودم عده‌ای به من اعتراض می کردند که افراد زیادی به مرکز اسلامی می‌آیند، من جواب دادم که بنایم دوستی با همه ابنای بشر است. آقا صادق هم وقتی این جمله را شنید خیلی خوشش آمد و گفت من هم بنایم دوستی با همه ابنای بشر است. یعنی به جناح‌بندی سیاسی فکر نمی‌کرد و خودش را بالاتر از این چیزها می‌دید. فکر او، فکر روشنی بود. دلیل نمی‌شود که روشنفکر با لایه‌های دیگر جامعه ارتباط نداشته باشد. ارتباط باید در همه سطوح باشد. اینکه بگوییم من حقم و او نیست، شایسته نیست. و صادق این دیدگاه را داشت، به همه احترام می‌گذاشت و با همه حشر و نشر داشت.








در مراسم ترحیم آقا صادق همه جریان‌ها فکر می‌کردند که صادق مال آنهاست و این بزرگترین درسی است که باید به سیاستمداران داده شود. اگر در مسیر خرد قرار بگیرید خرد و تعادل در ضمیر همه انسان‌هاست

خب، طبیعی است که انسان‌ها با لایه‌های فکری خودشان بیشتر آرامش را دارند و بیشتر در آسایش هستند؛ اما آقای طباطبایی چندبعدی بود. مراسم ترحیم آقا صادق نشان داد که همه جریان‌ها فکر می کردند که صادق مال آنهاست و این بزرگترین درسی است که باید به سیاستمداران داده شود. باید طوری عمل کنیم که همه احساس کنند که شما مال آنها هستید. چراکه اگر در مسیر خرد قرار بگیرید خرد و تعادل در ضمیر همه انسان‌هاست.


از خاطرات بگویید. از همسر ایشان، نقش ایشان در زندگی آقا صادق؟


اول بگویم که در بخش خاطرات مشکلم این است که همه چهار دهه ارتباط من با آقا صادق خاطره است. من هر بخشش را بگویم خاطره است. شاید به یاد ماندنی‌ترین خاطرات در زمانی بود که من در هامبورگ بودم و به من سر می‌زد. در آن تنهایی و غربت، با آمدنش احساس می‌کردم که غریب نیستم (همراه با گریه). من اصلا نمی‌توانم بخشی از خاطرات را بیان کنم چون احساساتی می‌شوم. همه زندگی چندین ساله با صادق، خاطره بود. یکی از نعمت‌هایی که خدا به صادق طباطبایی داده بود همسر خوبش خانم دکتر فاطمه صدرعاملی بود. من همیشه به صادق می‌گفتم که من همیشه به فاطمه خانم ارادت مستقل دارم نه از این باب که خانم صدر همسر توست. ایشان آنقدر شخصیت گیرا، خلیق، انسان و دوست داشتنی داشت که قابل وصف نیست. خانمش رفیق او بود، دوست و همگام صادق بود. در هیچ کجا احساس نکردم که حضور خانم طباطبایی مزاحم جمع ماست. در هر بحثی وارد می‌شد. چون صادق اهل بحث و گفت‌وگو بود. گاهی که کنار هم می‌نشستیم و درباره یک مطلبی بحث می‌کردیم و خانمش حضور داشت، صبور و شکیبا بود، یکبار در چهره این زن به هم ریختگی ندیدم. این از نعمت‌های بزرگی بود که خداوند به صادق طباطبایی داده بود. بر این باورم که بسیاری از موفقیت‌های آقای طباطبایی به خانمش برمی‌گشت. شاید فرشته‌ای بود که خداوند به صادق داده بود و صادق هم همیشه به این موضوع اعتراف می‌کرد. می‌گفت که همسرم پای همه سختی‌ها ایستاد و آخ بر زبان نیاورد. چه در زمان تنگدشتی، چه در زمان گشایش، چه در غربت و چه در داخل کشور، هیچ‌گاه مرا تنها نگذاشت. وقتی مردها می‌خواهند همدیگر را ملاقات کنند دوست دارند تنها باشند ولی من هر وقت به دیدار صادق می‌رفتم، می‌پرسیدم که فاطمه خانم هست؟


سرتاسر همه حضور صادق، خاطره است، در همین اتاق حضورش را احساس می‌کنم، گاهی به خاطر کثرت سیگار کشیدن او را نهی می‌کردم و می‌گفتم اینقدر سیگار نکش، شوخی می‌کرد و می‌گفت بنا دارم ریه سالم تحویل خاک ندهم.


خداوند روحش را شاد کند و به همه ما تحمل این مصیبت سخت را بدهد.


انتهای پیام/

ارسال نظر