شعار شعور ما و مرگ عباس کیارستمی
اغلب ما، مردمان احساسیم، نه منطق. شعار شعور میدهیم و اگر سرانه مطالعهمان حتی فقط ساعتی، بیش از همین حدود یکی دو دقیقهای بود که اعلام شده، میشد همهچیزدانیمان را نیز به هر حال و به گونهای توجیه کرد. اغلب ما همانهایی هستیم که دم از سالهای سال تاریخ و فرهنگ میزنیم ولی حافظه تاریخیمان از به یاد آوردن چند سال و چند ماه و چند روز پیش هم عاجز است. چشم فرهنگبینمان مدام به رفتار و گفتار و کردار دیگران است تا بهانهای به دستمان دهد که یا طنز و جوکی از آن بسازیم یا فحش و ناسزایی حواله همان دیگران کنیم. با این حال، البته که همچنان، وطنم وطنم، پاره تن و ورد زبانمان است!
اگر حافظه تاریخی شما همین دو هفته پیش را به یاد بیاورد که یکی از ارکان سینمای کشورمان دار فانی را وداع گفت، شاید ماجرای «دکتر امید ربانی فر»، آن پزشک عمومی کَمنام ونشان را نیز به یاد بیاورد که موضوع بفرما زدن جراحان کیارستمی برای عمل و به مسافرت رفتنشان پس از جراحی را در صفحه اجتماعی خود با چند ده بازدیدکننده و لایک معمولش منتشر کرد و کار که به نظام پزشکی رسید گفت همین طوری یک چیزی نوشته بودم و نمیدانستم این همه بازنشر میشود! اگر حافظه تاریخی شما هنوز مشکلی پیدا نکرده باشد همین چند روز پیش را به یاد خواهد آورد که «داریوش مهرجویی»، شخصیت هنری نامداری، چگونه با عصبانیت در مراسم یادبود او بر جامعه پزشکی تاخت و همه را از دم پزشکانی بی عرضه و احمق خواند.
اگر این حافظه خوب کار کند به خاطرتان خواهد آورد مسئولانی را که حداقل نه فرش سیاه، بل که فرش قرمز برای جنازه این کارگردان سینمایی پهن کردند... با این حال، شاید حافظه تاریخی شما بتواند این یکی را به یاد آورَد که «حسن عباسی» جراح ارتوپد بیمارستان جم، در پاسخ به آن شخصیت هنری او را «مرد بنگی» خطاب میکند و با ژست شکارچیانی بالای سر شکارِ از پا افتاده، پلاکارد در دست بگیرد و بنویسد: «آقای مهرجویی، لطفاً مواد صنعتی را با سنتی مخلوط نکنید!».
حالا... اصلا نیازی به کمک گرفتن از حافظهتان نیست، موضوع خیلی تازه است! «بهنوش بختیاری»، بازیگر سینما، در جواب او، تازه به میدان آمده است: «این قصه همین جا تموم نمیشه. کاری میکنیم که پشیمون بشید... کسی این آقا رو میشناسد؟»!
من نمیدانم این جملات یعنی چه؟ یعنی خانم بختیاری مثلا میخواهند برای پشیمان کردن آن کارمند بیمارستان جم، چه کنند؟ جلوی بیمارستان بروند و اسید به صورتشان بپاشند؟چوب و چماق به دست هوادارانشان و دنبالکنندگان صفحهشان دهند تا به هر گونه صلاح است ایشان را پشیمان کنند؟! یا چه؟
باور کنید با تمام احترامی که برای یکایک این عزیزان هموطنم قائلم، معنای این رفتار را در میان آنها که شخصیت اجتماعی و علمی و هنری و فرهنگی به حساب میآیند درنمیابم. آخر، نمیدانم پزشکانی که در مقام شخصیت علمی باید بر «شواهد عینی» تکیه کنند و احتمالا در دوره آموزش خود هم روش تحقیق خواندهاند، چگونه میتوانند مدعی تشخیص علمی باشند و ادعاهایی را منتشر کنند که علمی بر آن ندارند و البته همچنان هم در کار طبابت باقی بمانند؟
من نمیدانم یک شخصیت هنری که ابتدا نگاه عمیق و در لفافهگفتن را به عنوان دو اصل اساسی هنر باید بیاموزد چگونه بی محابا دشنامهای غیر فرهنگی و غیر ادبی حواله دیگران میکند و همچنان توقع دارد شخصیتی فرهنگی شمرده شود. من نمیدانم مسئولی که فرش قرمز در استقبال از جنازه کسی که تا زنده بود حملاتی به آثارش را تاب میآورد اصولا هنوز بر سر کار خود است یا نه؟! و نمیدانم جراح ارتوپد با کدام مبنای آزمایشی و شواهد عینی به بنگی بودن یک فرد دیگر پی میبرد و توقع دارد منِ آدمِ معمولی به هنگام بیماری دست و پا و جوارحم را برای درمان خود به همچون او مراجعه کنم!
این را هم نمیدانم که چطور کسی میتواند کسی دیگر را در صفحه خود به گونهای پشیمانشونده تهدید کند و آدرس و نشان از مخاطبان خود بپرسد در حالی که اگر در کشوری با قوانین درست و درمان زندگی میکرد و قوانین هم درست و درمان اجرا میشد، باید باقی روز خود را در پیچ و خم دادگاه میگذراند یا حداقل تست سلامت روان میداد و اظهارنامه بیخطر بودن برای جامعه و افرادش را امضا میکرد!
من نمیدانم آنها که شعار اخلاق سر میدهند چگونه در برابر شیوع چنین اخلاقی در طبقات گوناگون جامعه سکوت کردهاند. نمیدانم آنها که سخن از نشان اهورا و فرهنگ کوروش به زبان میآورند چگونه گسترش این بی فرهنگی را نمیبینند...
اما میدانم یک روزی همه این عادات و رفتار ما، همه این فحاشیها و بی فرهنگیها و بیاخلاقیهایی که در صفحات اجتماعی یا در صحنههای اجتماعی از خود بروز میدهیم، یا بادی خواهد شد که توفان از آن درو شود یا پاشنه آشیل و لکهای برای آیندگانی که تغییراتی عظیم در خود و جامعهشان شکل دادهاند و این برهه از زمان را مایه شرمساری خود خواهند خواند.
من سالها تلاش کردهام رفتاری از روی شعور نشان دهم، لباس مارک نپوشم اما شخصیت فرهنگی داشته باشم، مطالعه کنم، به هنر و ادبیات عشق بورزم و پیش از نالیدن از هر چیز، اصلاح را از خودم شروع کنم... اما اگر همین طور پیش رود، بیگمان من و امثال من هم در آن سالها جزو مایههای شرم رقم خواهیم خورد!
*روزنامهنگار
انتهای پیام/