یغما گلرویی:با ممیزی مخالفم/ حق دارم بدانم «برجام» چه دستاوردی داشته
به گزارش گروه رسانههای دیگر آنا و به نقل از نسیم آنلاین؛ یغما گلرویی نامی آشنا برای کسانی است که با فضای شعر و ترانه معاصر آشنایی دارند. شاعری که در جوانی به قله ترانه سرایی صعود کرد و با خیلی از خواننده های به نام آن دوران نظیر ناصر عبداللهی کار کرد اما کم کم وارد حاشیه هایی خاص شد؛ از همکاری با خواننده های موسوم به لس آنجلسی تا شاهین نجفی و برخی موضع گیری های عجیب که موجب ممنوعیت فعالیت او شد. اما حواشی «یغما» تنها اینها نیست، او شاید جزو معدود هنرمندانی است که مواضع ضدآمریکایی صریحی نیز می گیرد که همین او را عجیب تر می کند.
به سراغ یغما گلرویی رفتیم تا در گفتگویی صریح و بی پرده از او درباره افکار و عملکردش بپرسیم. آن چه در ادامه می خوانید متن گفتگوی تفصیلی «نسیم آنلاین» با یغما گلرویی است.
تحلیل شما از جریان هنری در داخل کشور چیست؟ فکر می کنید این جریان هنری که در جریان شعر داریم، آنی هست که شما دوست دارید؟
مشخصا نه.
چرا؟
یک نوعی از شعرمان مجال خودنمایی را نداشته؛ شعر الان ما بسیار استعاره زده شده است؛ به خاطر سانسوری که از زمان مشروطه تا الان ادامه داشته، شعر جهان دهههاست از بیان استعاره خارج شده و به زبان بیان عریانتر رسیده و ما عقب ماندیم. یک بخش به ممیزی برمی گردد و یک بخش هم به آن عادت کهن که به سابقه تاریخیمان نگاه میکنیم و جلوتر از آن نرویم. یعنی شعر دچار نوعی جمود شده که ماحصل برخورد سیستم نظارتی و خود شاعران با شعر است. ما هرگز بیسقفی برای پریدن را تجربه نکردهایم. از مشروطه تا امروز.
به نظرتان این به نگاه ایدوئولوژیک هنرمندان ما برنمی گردد؟
ببینید هنرمند به هر حال یک نگاهی دارد؛ اگر من تنها در بالای یک کوه زندگی می کردم کاری هم به این چیزها نداشتم اما وقتی در یک جامعه زندگی می کنید و با انواع و اقسام وسایل ارتباط جمعی به آن وصل هستید هر مسئله ای روی شما تاثیر می گذارد و در آن شریکید. این ربطی به ایدئولوژی ندارد. بخشی از هنرمندان ما کوشیدند نگاه ناقدانه خود به جهان و اجتماع را در آثارشان نشان بدهند و متاسفانه مجالی برای انتشار هنرشان پیدا نکردهاند. هنرمند ولو نگاه ایدئولوژیک داشته باشد باید بتواند صدای خود را به گوش مخاطبانش برساند. جامعه تکصدایی راه به جایی نمیبرد.
آقای گلرویی شما با این موضعی که نسبت به جهان سلطه دارید چرا در قضایای سال 88 دقیقا در سمتی قرار گرفتید که آمریکا قرار داشت و شعرهایی علیه نظام سرودید که برخی از آنها هم اتفاقا خیلی معروف شد؟
ببینید ترانه شاخهای از هنر است که برای رسیدن به مخاطب به واسطههایی مثل آهنگساز و خواننده احتیاج دارد. من با خوانندههای توانایی در بیرون از ایران کار کردهام و ترانههایی توسط آنها اجرا شده که در داخل ایران مجال انتشار پیدا نمیکردند چون داشتند بخشی از جامعه یا حکومت را نقد میکردند.
شما اگر نقدتان متوجه متن ترانه هست که من پای آنچه نوشتهام ایستادهام اما اگر منظورتان این است که چرا آن خواننده کار را اجرا کرده باید بگویم چون از تواناترین خوانندگان موسیقی پاپ است و از طرفی هم در ایران امکان انتشار آن نبود. در ترانهی یک دختر من «دنبال قهرمان گشتن نسل جوان» را نقد میکنم و «عدم خودباوری»اش را. آن ترانه مرثیهای برای نسلی بود که در آن سال سرخورده شد و سوالاتش بیجواب ماند.
ما بخواهیم و نخواهیم یک سری گرههای تاریخی داریم؛ سوال های تاریخی داریم از سال سی و و دو و ماجرای سازش کاشانی سوال داریم، در مورد سینما رکس آبادان و مسببان واقعی سوختنش سوال داریم؛ خیلی از جزئیات اتفاقات پاوه و کردستان هنوز مشخص نیست، اتفاقات هجدهم تیر سال هفتاد و نه، قتل های زنجیره ای هست و قتل آنهمه نویسنده و همچنین اتفاقاتی که بعد از انتخابات هشتاد و هشت افتاد و عدهای در آن از بین رفتند.
تمام این سوالها مسکوت و بیجواب مانده و باید خوشحال هم باشید اگر در شعر شاعری، یا فیلم فیلمسازی منعکس شوند. این مسالمتآمیزترین نوع مطرح کردن این پرسشهاست. یعنی از راه هنر. تا زمانی که این سوالات بیپاسخ بماند جامعه آنها را از یاد نخواهد برد. الان هم میبینید با هر بهانهای مثل سالگرد کودتای سی و دو زخم کهنهی این پرسشها باز میشود. جامعه جواب میخواهد و هنرمند باید به دلیل تعهدش این پرسشخها را در آثارش مطرح کند البته با زبان و لحن هنری نه به شکل افراطی و شعاری.
نقد دیگری که بر شما وارد است همکاری شما با برخی خوانندگان دارای سابقه نه چندان خوب یا حتی منفی مانند شاهین نجفی است، در این زمینه نظرتان چیست؟
یعنی شما میفرمایید چون همه میبینند من حرفم را عوض میکردم یا چیزی جز آنچه میاندیشم را در ترانه میگفتم؟ من با بیش از دویست خواننده مختلف کار کردهام که تعدادی در داخل ایران و تعدادی خارج از ایرانند.
نه همه کسانی که در داخل فعالند خوبند و نه تمام کسانی که در خارج کار میکنند بد. یعنی این مرزبندی داخل و خارج را قبول ندارم. من با خوانندهای که خوب میخوانده کار کردهام و پای کارم هم ایستادم. اما این که آثار دیگر آن خواننده باعث بشود اینجا شما از من بازخواست کنید دیگر منطقی نیست. شما به جای این کار باید بنشینید کاوش کنید چرا خوانندهای نمیتواند در ایران آن نگاه نقادانه را داشته باشد. به هر حال چه بخواهیم و چه نخواهیم آن خواننده هوادارهایی دارد. شما به جای متهم و محکوم کردن باید بروید علت را پیدا کنید. من تمام کارهای هیچ خوانندهای را تایید نمیکنم اما وقتی در داخل ایران تمام راهها برای بیان موضوعات اجتماعی در ترانه بسته است خیلی عادیست که ترانهسرایان به سمت خوانندگان خارج از کشور گرایش پیدا کنند. این موضوع به واکاوی فرهنگی و اجتماعی لازم دارد که در حوصله این گفتگو و صلاحیت من نیست ولی اولین قدم برایش شاید برداشتن این نگاهِ سیاه و سفید و داخلی و خارجی نسبت به هنر است.
یعنی آقای گلرویی بین یک اثر هنری وشخصیت مجری آن اثر فرق نمی گذارد؟
خواننده هایی را در داخل ایران داریم که اگر شخصیت واقعی آنها را مخاطب ببیند وحشت میکند. یعنی این تزویر همگانی که با ارائه تصویر دروغی از خوانندگان داخلی اتفاق افتاده باعث میشود آن خوانندگان هیولا به نظر بیایند. همیشه دروغهای قشنگ بهتر از حقایق ترسناکند.
اینکه یغما گلرویی کمک کند که شاهین نجفی معروف یا حتی برای بخشی از جامعه الگو شود، درست است؟
به هر حال آثار من باعث دیده و شنیده شدن خیلی از خوانندگان شده؛ این را نمیتوانم انکار کنم. در داخل ایران هم همین اتفاق افتاده. جامعهای که در موسیقی مجاز مشتی آدم باسمهای اتو کشیده که تنها نگاه نقادانهشان مثلن به آلودگی هوا خلاصه میشود را میبیند، معلوم است که برای دیدن خود در آینهی یک اثر موسیقیایی که آثار منتشر شده در خارج از کشور جذب شود. سال هفتاد و نه که آلبوم نقاب با شعرهای من و خوانندگی سیاوش قمیشی در خارج از ایران منتشر شد.
یک آقایی از مدیران مرکز موسیقی من را خواستند و گفتند به به چه کار خوبی می کنید که خوانندگان خارج از کشور را به ترانه داخل کشور جذب می کنید. یعنی به نظر میرسید از این اتفاق خوشحالند.چند سال بعد خواننده داخلی که برای مجوز گرفتن ترانهای که از من گرفته بود به مرکز موسیقی رفته بود از آنجا به من زنگ زد که شما به دلیل کار با خوانندگان خارج از کشور ممنوع الکار هستی؛ یعنی حتی ابلاغی هم به من نشد و بعد من را خواستند و گفتند چرا با آن طرف کار می کنی؟ دقیقا در همان اتاقی که با آن آقای قبلی صحبت کرده بودم! یعنی حتا مرکز موسیقی هم تکلیفش با خودش مشخص نیست. الان هشت سال است که من به دلیل همان کاری که اوایل مرکز موسیقی هم از آن خوشحال بود ممنوع الفعالیتم. البته این را بگویم که خوش آمدن یا بد آمدن این مرکز بیصلاحیت هرگز برای من مهم نبوده اما وقتی سعی میکنند با ممنوعیت از لحاظ مالی و اعتباری به تو فشار بیاورند شک نکنید اولویت ترانهسرا به کار با خوانندگان خارج از ایران بدل میشود.
این چرخه معیوب است. من در کارهایم نقد اجتماعی دارم و ممنوعالفعالیت هستم. شما در این سال ها یک خواننده در داخل ایران به من معرفی کنید که دو کار اجتماعی قوی خوانده باشد؛ کار سفارشی منظورم نیست کار اجتماعی.
فرض می گیریم همه این مواردی که شما فرمودید درست است؛ اما آیا اینها دلیل می شود که باعث معروف شدن فردی مانند شاهین نجفی بشوید؟ شما الگوی تعداد قابل توجهی از جوانان هستید و طبیعی است وقتی یغما گلرویی با چنین افرادی کار می کنند برای هوادارانش مهم باشد و روی آنها تاثیر بگذارد.
در این که من باعث به قول شما معروف شدن بسیارانی از خوانندگان شدهام شکی نیست اما خواهش میکنم عبارت «الگو» را در مورد من استفاده نکنید. چه الگویی که هشت سال اجازه فعالیت در کشورش را نداشته؟
در این مواقع من را الگو صدا میزنید اما خواهش میکنم یک سرچی بفرمایید ببینید در این سالها دوستان مثلا مطبوعاتی چه افتراهایی را نسبت به من در سایتهایی که نام خبرگزاری هم بر خود نهادهاند منتشر کردهاند.
من که بنا بر گزارشی که رسانهی به اصطلاح ملی پخش کرده آدمی لاییک و مزدور غرب و لاابالی بودم حالا شدم الگو؟ شما میکوشید به این گفتگو لحن اعتراف بدهید اما من باور دارم اگر اشتباهی هم اتفاق افتاده به متولیان فرهنگی و سیاستگذاریهای غلط مرکز موسیقی برمیگردد. یعنی این موسیقی بزک کرده و بیبخار مجاز بستری فراهم کرده که مخاطب دغدغههای واقعی خود را در آثار منتشر شده در خارج از ایران پیدا کند. شما یک خواننده در داخل ایران به من معرفی کنید که توان و امکان اجرای آن ترانهها را داشته باشد.
با چشم بستن هیچ کسی حقیقت تغییر نمیکند. من برای انتشار ترانههایم به صدایی احتیاج داشتم که در داخل ایران وجود نداشت. یک شاعر یونانی می گوید: «هیچ شعری حکومتی را سرنگون نمی کند» کاش متولیان فرهنگی این را میفهمیدند. من سالها پیش کاری در مورد برج میلاد نوشتم که رضا یزدانی هم خواند و با هزار مصیبت و بدبختی مجوز گرفت. یعنی نقد کردن عملکرد شهرداری در قلع و قمع پارک جنگلی گیشا و ساختن این برج بدقواره هم جزو خط قرمزها به حساب میآمد. سانسور یا ممیزی اسباب تمام این اتفاقات است. بگذارند من در ایران با ترانههایم حرفم را بزنم تا صدای ترانههایم را از بیرون از ایران نشوند.
در مورد ممیزی گفتید، شما با ممیزی مشکل دارید؟ یا با نوع ممیزی که در ایران می شود؟
من به عنوان یک نویسنده پیداست که با ممیزی مشکل دارم. در تمام کشورهای متمدن دنیا یک کتاب یا فیلمی که بیرون می آید درجه بندی سنی و موضوعی می شود. یعنی نمی گویند منتشر نشود بلکه آن را برای گروه های سنی درجه بندی می کنند.
البته این به فرهنگ هر جامعه برمی گردد؛ شاید آن قانونی که در امریکا وجود دارد را ما نتوانیم اجرا کنیم؟ مثلا در شعرهای برخی شاعران وطنی ما رابطه با محارم آمده است، هر چقدر هم که ما این موضوع را درجه بندی کنیم باز هم برای ما قابل پذیرش نیست.
من متوجه نیستم این «ما» ای که شما در پرسشتان میاورید یعنی که بخش تحصیل کرده و آگاه جامعه چرا باید وجود هر موضوعی را در کتابی برنتابد؟ تودهی ناآگاه اگر منظورتان است که اصلا کتاب نمیخواند و به مدد تکنولوژی میتواند به هر چه میخواهد در اینترنت دسترسی داشته باشد.
این که شما علت تمام ممنوعیت اعمال شده در آثار ادبی را وجود موضوع تابویی مثل همین ارتباط با محارم عنوان کنید هم کودکانه است و هم پاک کردن صورت مسئله. من دارم از ممیزی باورها و جهانبینی در ادبیات صحبت میکنم نه مسائل اخلاقی.
تازه همان مسائل اخلاقی هم در خیلی کتب علمی و پزشکی و حتا دینی هم آمده. مخاطب با آنها گمراه نمیشود اما تا در ادبیات بیاید گمراه کننده است؟ تازه همین را هم میشود با درجه بندی سنی آثار حل کرد.
درباره سعدی و حافظ و اینها هم خود ما قدیسسازی کردهایم. همان سعدی کلی شعرهای از نظر ممیزی مشکلدار دارد اما چون خودشان به آنها چهره دیگری دادهاند پس برای خط نیفتادن به همان چهره و زمینی نشدنش مجبورند در موردشان و برخی شعرهایشان سانسور اعمال کنند. اگر آنها را آدم عادی ببینیم قبول می کنیم شعرهایی با این موضوعات هم دارند. چرا شاعر امروز نباید بتواند هر چی که فکر می کند را منتشر کند.
اما گاهی برخی شعرها توهین به انسانیت است و این شعرها چاپ می شود.
مخاطب انسان است و عقل دارد و طبق همان عقلش انتخاب می کند. واقعا این توهین به انسانیت فقط در شعر اتفاق میفتد؟ ما در سطح جامعه هر روز به انواع مختلف شاهد توهین به انسانیت هستیم. شعر آینهی اجتماع است. حالا همه مشکلات حل شده و قرار است با سانسور شعر جلوی توهین به انسانیت گرفته شود؟
بله ما به عقل مخاطب هیچ شکی نداریم اما این مسئله چیزی است که در همه دنیا وجود دارد.
نه. در همه دنیا به خصوص کشورهای پیشرفته ممیزی اینگونه وجود ندارد.
بگذارید جور دیگری مطرح کنم، شما اجازه می دهید پسرتان کراک بکشد، بعد تصمیم بگیرد خوب است یا نه؟
به نظرم این مسئله کراک به مسئله فرهنگی قابل مقایسه نیست. یعنی ربطی به هم ندارد. پیداست که نمی گذارم این کار را بکند.
شعرهای اخیر برخی شاعران واقعا برای بچه ها خطرناک است، مثلا بچه 9 ساله ای که شعر رابطه محارم با هم را خوانده است و چرایی آن را می پرسد؛ پس ممیزی باید وجود داشته باشد.
عزیزم بچه 9 ساله وقتی کتابی درجهبندی سنی داشته باشد دستش به آن نمیرسد اما با وجود فضای مجازی میتواند برود سرچ کند هر فیلم پورنویی را که میخواهد ببیند. شما اصل ماجرا را ول کردهاید چسبیدهاید به ادبیات؟ آن پسرهفده سالهای که به بچه شش ساله تجاوز کرده هم کتاب شعر خوانده بوده؟ شما گویی در این جامعه زندگی نمیکنید و برای من به شخصه باعث تعجب است که به عنوان یک مطبوعاتی و خبرنگار چطور از سانسور حمایت میکنید. سانسور ضد شعور بشریست و با مثال از بچه آوردن نمیشود چهره انسانی به آن داد. بیاید بچه ها را کنار بگذاریم؛ من بزرگسال تا کی کتابی را بخوانم که می دانم در آن دست کاری شده است.
برخی شعرها آدم ها را به کار غلط آن شعر ترغیب می کند و همین بد است که می گویم نباید این اتفاق بی افتد و این شعر ها چاپ شود؛ مسلما الان جواب شما نه است اما من این سوالم را از یک نخبه می پرسم؛ اگر از یک جوان عادی پرسیده شود، مطمئنا جوابش متفاوت است و اثرگذاری هم متفاوت است.
مسلما جواب من نه است؛ اما اگر همان جوان دنبال اثرگذاری هم در زندان سانسور بماند و شما اجازه ندهید هیچ شعری چاپ شود او در اینترنت هم به آن شعر دسترسی پیدا میکند و هم به دنبال چیزهای دیگر هم می رود. توجه کنید ما داریم درباره کتابی با تیراژ مضحک دو تا پنج هزار نسخه چانه میزنیم در حالی که من همین الان اگر شعری را در صفحه شبکههای اجتماعیام پست کنم حدود چهارصد و اندیهزار نفر آن را میبینند و تازه تضمینی نیست که دست بچه به قول شما نه ساله هم به آن نرسد. کتاب بهترین روش و قابل هدایتترین نوع انتشار اندیشه است.
شما در برخی جاها گفتید، که این شعر یا این شاعر را کنار بگذاریم؛ مثلا فکر کنید که شما مدیر اداره کتاب شوید؛ این کتاب ها را چاپ می کنید؟
خدا نکند من مدیر جایی شوم به خصوص در اداره سانسور ولی بله. کتابها را فقط درجه بندی سنی میکنم و جلوی انتشارشان را نمیگیرم.
یعنی شما فکر می کنید این شعر در بالای هجده سال تاثیر ندارد؟
تاثیر داشته باشد. بالای هجده سال اگر عقلش آنقدر رشد نکرده که با هر پیچی میپیچد دیگر چه ربطی به شعر دارد. باید برود خود را به روانپزشک یا دکتر امور جنسی نشان بدهد. ببینید خود من در کتابی شعری داشتم که میگفت /نمیخواهم در آغوش موج دریا گم بشوم» و بعد گفتند این «آغوش» باید حذف بشود چون تحریک برانگیز است. خب آن ذهن بیماری که از چنین عبارتی هم تحریک میشود را باید درمان کرد نه اینکه کوشید با حذف کلمه از شعر جامعه سالم درست کرد. با حذف اندیشه و تابو دانستن غرایض انسانی نمیشود جامعه سالم ساخت.
خب می رسیم به اینجا که یغما گلرویی به عنوان مدیر اداره کتاب این اجازه را به یک نفر هم بدهد؛ این کتاب را بخواند؛ شما جز نخبگان هستید و این تاثیری روی خود شما ندارد؛ اما این اثر به کتاب فروشی می رود؛ یک جوان به کتاب فروشی می رود و از پنج کتابی که انتخاب می کند، چهار تای آن می گوید تیغ بردار و رگت را بزن.
قیاستان اشتباه است. شما باید بروید ببینید چه چیزی شاعر را به سمت نوشتن آن شعر برده. باید آمار خودکشی در جامعه را بررسی کنید. سال های سال با کتاب های صادق هدایت این طور برخورد می شد که هر کس کتاب هایش را بخواند خودکشی می کند؛ خب کسی که با خواندن یک کتاب این کار را بکند واقعا تعادل روانی ندارد. شاید خود من به خیلی از شعرها انتقاد داشته باشم اما این انتقاد باعث نمی شود بگویم حذف شود.
به نظرم شما خیلی صادقانه اعتماد می کنید؛ وقتی شما نگران خانواده یا کشورت باشی چون این مسئله برای شاعران جوان الگو می شود؛ معیار شروع یک شعر همین مسائل شده است. الان همه این طور شعر می گویند؛ وقتی همچین اتفاقی می افتد شما دغدغه نفوذ این تفکر را ندارید؟
من دغدغه نفوذ این تفکر را دارم، اما این باعث نمی شود که در بحث ممیزی با شما هم عقیده باشم؛ من فکر می کنم راهکارهایی به غیر از ممیزی داریم که این کتاب ها به دست بچه ها نرسد تا منحرف شوند. یعنی هنرمند موظف است با هر نوع سانسوری مخالفت کند.
نظرتان در مورد جامعه روشنفکری که بر جامعه ترانه حاکم شده است چیست؟
این عبارت جامعه روشنفکری کمی گنگ است. من کمسوادی موجود در ترانه را آفت آن میدانم که باعث میشود ترانهسرا مثلا به سمت استفاده از نامها برود بدون دانستن تفکر پشت هر نام. اگر کسی در شعرش اسم "کافکا" را می آورد، واقعا کافکا را خوانده باشد و فقط پز نباشد؛ بخش های زیادی ترانه های جدید به دلیل مد شدن، کلمات را در خودشان جای داده اند، من اگر از لاله زار در شعرهایم می گویم؛ چون من در لاله زار کار تکثیر نوار کرده ام، کارگری کرده ام و همه جایش را می شناسم؛ اما متاسفانه عده ای الان با نا آگاهی این کار را انجام می دهند و ممکن است تاثیر معکوس داشته باشد. ترانه ما از مشکلت زیادی رنج میبرد که فقط ممیزی یکی از آنهاست.
نبود سندیکای منسجم و غیردولتی موسیقی و ترانه، نبود ویترین درست و شبکه تلویزیونی برای عرضه محصولات و هزار مشکل دیگر بر سر راه ترانه قرار دارد و دلیلش هم این است که هنوز تکلیف موسیقی در جامعه معلوم نیست و همچنین در مورد حلال و حرامیش هم بحث هست و مثلن هر کسی در هر شهرستانی خواست میتواند با یک تحصن جلوی برگزاری کنسرتی را بگیرد. این عدم امنیت شغلی و عدم حمایت دولت از موسیقی تا زمانی که برقرار باشد ترانه و موسیقی توسری خوردهی ما مجال عرض اندام و بدل شدن به آینهی جامعه را نخواهد داشت.
وضعیت موسیقی مردمی را چگونه میبینید؟
آغاز دوباره موسیقی مردمی در ایران از همان آغاز هم مورد علاقه و تایید متولیان فرهنگی نبود. قبولِ تولدِ نوزادی ناخواسته بود که کم کم داشت جان زائو و قابله را با هم میگرفت. دیگر نمیشد برای مسکوت ماندنش، انقلابی بودن جامعه و جنگ را بهانه کرد. نزدیک به دو دهه قبل، متولیان فرهنگی بالاخره فهمیدند که نسل جوانِ نیاز به موسیقیای جز موسیقی دستگاهی که آن هم با نام بیمسمای عرفانی رخصت عرض اندام پیدا کرده بود دارند و اگر در داخل تولیدات به وجود نیاید (مثل سالهای قبل) خوراک خود را از شهرِ فرشتگان تامین خواهد کرد و این به صلاح نبود.
برای همین در اوایل دههی هفتاد به یکباره سر و کلهی موسیقیای که دو دهه دچار تعزیر بود و حتا سازهایش در خفا دست به دست میشدند و کارورزانش یا کوچیده و یا شغلی دیگر برای خود دست و پا کرده بودند، در سبد فرهنگی خانوادهها پیدا شد.
بسیاری جوانان که علاقه و استعدادی در خود سراغ داشتند به سمتش کشیده شدند و با چشم برهم زدنی موسیقی پاپ به بخشی از فرهنگِ شهری بدل شد و این بذر جوانه داد، اما زمین بایر موسیقی مردمی به جای بدل شدن به باغی دلانگیز، به محوطهای بدل شد لبریز از علفهای هرز که در بینشان تک و توکی درخت، آن هم بیمیوه قد کشیدند. منصفانه اگر نگاه کنیم موسیقی این سالها نتوانست آثار ماندگار زیادی (در قیاس با انبوه آثار بیارزش) تولید کند. خیلیها آمدند و چهره شدند، برای یک سال، دوسال...
اما امروز دیگر خبری از آنان نیست. امروز هم چهرههای زیادی داریم که یکی دو سال دیگر کسی نامی از آنها نخواهد شنید ولی دلیل این کوتاه عمری چیست؟ کم بود استعداد، نبود انگیزه درست، محدودیت فضا برای تجربههای تازه، یا اینکه در کل دورهی آثار ماندگار گذشته و دغدغهای برای تولیدات اینگونه وجود ندارد؟ مشکل چیزی اساسیتر است. فرزند ناخواستهی موسیقی مردمی در کل کسی را نداشته تا تربیتش کند و آداب معاشرت به او یاد بدهد. پدری داشته که شب و روز کتکش میزده و به هر بهانه گوشش را میکشیده و مادری که مدام فلکش میکرده تا مبادا حرف زشتی از دهانش بیرون بیاید و حالا از کودکی که در این فضا بالیده چطور میتوان انتظار داشت آدمی سالم و سخنور باشد؟
دیگر چه عواملی در این ماجرا دخیل بودند؟
بعد از آغاز دوباره موسیقی در ایران، بخش تولید آن به پخاشهای موسیقی دستگاهی سپرده شد. البته پخشهای منتخبی که توجیه شده بودند و از همان متولیان فرهنگی خط میگرفتند و میگیرند همچنان.
یعنی کسانی که تا آن روز تنها وظیفهی تکثیر و رساندن آلبومهای موسیقی سنتی به سی.دیفروشیها را به عهده داشتند، به چشم برهم زدنی و بدون هیچ شناخت و آگاهی و سررشتهای در موسیقی مردمی، تصمیمگیرِ تولید این آثار شدند و از آنجا که در اغلبشان دغدغه تولیدِ هنری وجود نداشت و تنها به برگشت و زیاد شدن سرمایه خود فکر میکردند، سعی کردند به کارورزان موسیقی تولید آثاری را سفارش بدهند که مخاطب عام را به خود جلب کند و اینچنین شد که موسیقی مردمی نتوانست از چرخهی مصرفی بودن قدم بیرون بگذارد، مگر در معدودی موارد که تهیهکننده خصوصی در پشت آثار تولید شده بود، یا خود خواننده به سلیقه و با سرمایهی خودش آلبوم تولید کرده بود.
از طرفی مرکز موسیقی با شوراهای ترانه و موسیقیاش هم دست و پای کارورازان را بست. یعنی هر نوع نوآوری در ترانه و موسیقی را غیرمجاز دانست و در هر دوی این شوراها افرادی را نهاد که شناخت و تجربهای درمورد ترانه و موسیقی روز جهان نداشتند و از دریچهی تنگِ آگاهی خود در مورد آثار ارائه شده نظر میدادند.
آنان در را به روی آثار سبک و مصرفی گشودند و کم کمک آثار مجوزدار تولید داخل از آثار سطحی لسآنجلسی رِنگیتر شدند و در مقابل، آثار اجتماعی و متفاوت که ممکن بود فصل تازهای در موسیقی مردمی باشند، نتوانستند مجال ارائه پیدا کنند. ممیزی سلیقهای دربارهی ترانه و اجرا و موسیقی و حتا جلدِ آلبومها اعمال شد. مرکز موسیقی ماه به ماه تغییر روش داد و با عوض شدن هر مدیر و معاونی خوان دیگری بر هفتخوان مجوز افزوده شد. برای مدتی به شکلی مضحک تستِ صدا از کسانی گرفت که میخواستند آلبوم موسیقی بیرون بدهند. (پنداری از کسانی که بخواهند کتابی منتشر شود امتحان دستور زبان فارسی گرفته شود!) برای چند وقت مجوز را به نام خواننده صادر کرد و بعد که دید رشتهی آثار تولیدی از دست تهیه کنندهها خارج میشود، اعلام کرد خواننده حتمن باید کارهایش را از طریق تهیهکننده به آن مرکز ارائه کند. مجوزهای خیلی کنسرتها را با بهانههای مختلف و بدون فکر کردن به سرمایهگذار و احترام به مخاطبین خوانندهها، دو روز مانده به اجرا باطل کرد.
دم به دم خواننده و آهنگساز و ترانهسرا را به دلایل مختلف و من درآوردی ممنوعالفعالیت کرد. سال به سال جشنواره متروکی را با عنوان «موسیقی فجر» برگزار و به سوگلیهای خود جایزه داد و آشِ شورِ دستپختِ خود را بَهبَهکنان سرکشید. در این بین کارورزانی که موسیقی و ترانه را به شکل جدی دنبال میکردند یا در کل بیخیال مجوز شدند و به تولید زیرزمینی آثار خود روی آوردند، یا به کوچ و ارائه آثارشان در خارج از کشور تن دادند.
الباقی هم به همین چرخه خو کردند و اجازه دادند به شعورشان توهین و برایشان متر و معیار تعیین شود برای آفریدن و اندیشیدن. قبول کردند رعیتِ مرکز موسیقی باشند و به باریکه آبِ مرحمتیِ مجوز آلبومهاشان (آن هم بعد از یکی دو سال خاک خوردن در آن مرکز) سر خم کنند.
در کل کودکِ نوپایی که امید به بالیدنش میرفت آنقدر توسری خورد که حالا برای نفس کشیدن هم باید از قیمین خود هزار بار اجازه بگیرد و بنا به آموزشی که به او داده شده چیزی جز سکوت از دهانش شنیده نمیشود. درواقع موسیقی امروز ما برآورده نیروی نهفته و استعدادِ پنهانِ کارورزانش نیست. نمایشیست برای خالی نبودن عریضه. شبحیست از آنچه باید باشد. متولیان فرهنگ، این ساز را به گونهای کوک کردهاند که تنها صدای مورد نظر خود را از آن بشنوند و این با ذاتِ هنر در تناقض است. نمیشود برای رشتهی از هنر وظیفه و چهارچوب تایین کرد. هنر با بخشنامههای اداری جهت نمیگیرد. نگاهِ گزینشی به موسیقی و ترانه باعث شده آثاری که این روزها منتشر میشوند (آن هم اغلب در سوپرمارکتها و کنار شانههای تخم مرغ و تخمه ژاپنی و دستمال توالت) به شدت باسمهای و بیخاصیت از آب دربیایند و امروز مخاطب جدی موسیقی دیگر به آثار مجوزدار اعتماد ندارد و موسیقی و ترانه پیشرو را از زیرزمین میشنود.
آینهی موسیقی پاپِ مجاز آنقدر کِدِر شده که نمیتواند تصویری از جامعه و مردم را منعکس کند. رنگین بودن نورپردازی کنسرتهای دست به عصا و عکسهای گولزنک خوانندگان سولاریوم رفته و بندانداخته روی جلد آلبومها که تنها مشغول کپی کردن مدل مو و لباس ستارهگان فرنگی هستند هم نمیتواند به این مُرده، روحِ زندگی بدمد. موسیقی مردمی (به خصوص در بخش غیرمصرفی و اجتماعی) مُرده و تمام تقصیرها متوجه متولیان فرهنگیست، چرا که از نگاه آنان موسیقی خوب، موسیقی مُرده است.
از شاعران انقلاب، شعر چه کسانی را دنبال کرده اید؟
خب خیلیها را خواندهام. مثلن قیصر امین پور که دوست هم بودیم.
سید حسن حسینی و احمد عزیزی را دوست دارم
به غیر از قیصر امین پور؟
سید حسن حسینی هم کاری در خصوص بیدل کرد که بی نظیر بود. من با این تقسیم شعر به انقلابی و غیر انقلابی هم مخالفم. یک بخشی از این شاعران در دورانی کمی رادیکال بودند. یعنی این نگاه تند و همچنین همسویی مطلق با حکومت باعث این دستهبندیها شد و طبیعیست که شاعران مغضوب و گرفتار سانسور دل خوشی از آن شاعران به قول شما انقلابی نداشته باشند و این جداییها پیش آمد. من وقتی در مورد یک شاعر صحبت می کنم نمی دانم کدام وری است، مثلا احمد عزیزی کتابی دارد به اسم "کفش های مکاشفه" که دوستش دارم. بهتر است شاعران را به انقلابی یا غیر آن تقسیم نکنیم. شاعر، شاعر است.
اما از جانب شاعران روشنفکر این تفکر وجود دارد؛ مثلا شاعرانی که برچسب حکومتی به آنها می چسبد را نمی شناسید و اگر شعرهای آیینی که امروز در کشور گفته می شود را بخوانید متوجه می شوید از نظر تکنیک یک سر و گردن بالاتر از شعر های معمولی است که الان گفته می شود.
این نگاه هم الان خوب نیست، اینکه بگوییم شعر آیینی یک سرو گردن بالاتر از شعر روشنفکری است؛ یک شاعری بود به اسم قادر طهماسبی، شعری داشت که این طور شروع می شد "سبک بالان خرامیدند و رفتند" و آقای آهنگران آن را خوانند و من خیلی این اثر را گوش می دادم و از لحاظ نوع نوشتن درباره یک موضوع بسیار هم بر کارم تاثیرگذار بود، همانطور که شعر شاعرانی مثل احمد شاملو، نصرت رحمانی، سید علی صالحی، عباس صفاری اما چرا من نمی گویم که آن هم روی من تاثیر گذاشته است؟ چون جور دیگری تعبیر می شود.
یعنی خود به خود این گارد در من هم وجود دارد. بسیاری هم بودند که زیر عنوان شاعر انقلاب و آیینی با کمترین استعداد و ذوق ادبی هم آثار متعددی با رانت دولتی منتشر کردند و هم منصب گرفتند و کاسبی کردند. حمایت دولتی از هیچ ناشاعری شاعر نساخته و به نظر من شعر روشنفکری ما در تمام اینسالها با سانسور دست به گریبان بوده و عادیست که با شاعران دولتی آبش به یک جو نرود. من نگاه رادیکال در این مورد نداشتهام. با هر شاعری شعرش خطی به عقل من نیندازد و تکنیک ادبی هم داشته باشد احساس نزدیکی میکنم.
خود من شعرهای زیادی هم در مورد جنگ داشتم و دارم. عدهای چیز دیگری از این شعرها برداشت میکنند. ولی زندگی من مثل تمام همنسلیهایم با جنگ گره خورده. من دوستی چند سال بزرگتر از خود داشتم به نام مسعود پتراکو در همان محله کودکیم که زرتشتی بود و شهید شد، یا دوست دیگرم اردشیر حسینی که شهید شد و صد در صد خود را موظف به نوشتن از این موضوعات میدانم اما قبول دارم که خیلی از شاعران به این موضوعات نزدیک نمی شوند. ولی باید به آنها هم حق داد. بخشی خود را وارث و سرقفلیدار موضوع جنگ میدانند و با دیگرگونه و فرازمینی نشان دادنش در تمام اینسالها آنقدر خود واقعی جنگ را کمرنگ کردهاند که نوشتن از واقعیاتش این روزها به توهین تعبیر میشود و از طرفی نوشتن در آن عملی در هواداری از حکومت قلمداد میشود. شاید باید چند نسل بگذرد و با رسوب کردن این نگاه غیرواقعی ما بتوانیم چهره واقعی جنگ را ادبیاتمان ببینیم.
شما چند وقت پیش در اینستاگرامتان پستی در مورد اوباما گذاشتید در حالی که نگاه بخشی از جامعه هنری یا به اصطلاح روشنفکری نگاه حمایتی به آمریکاست، شما چرا نگاهتان به این موضوع با بخشی از هنرمندان متفاوت است؟
این را به گمانم باید از همان هنرمندان بپرسید. هر کس مسئول نگاه و رفتار اجتماعی خود است و لابد آنها هم دلایلی برای خود دارند. من مشکلی با مخالفت یا موافقت به قول شما نخبگان ندارم. به شخصه هیچ وقت نشستم فکر کنم که این دولت، یا دولتهای قبلی چه می گوید تا موافق یا مخالف آن باشم.
نگاه خودم را دارم همیشه و به این که جو غالب جامعه، یا جامعه روشنفکری چیست اهمیت ندادهام هرگز. یک جمله ای سالها پیش زندهیاد اخوان ثالث گفت که «هنرمند برحکومت است، نه با حکومت» من این را هم قبول ندارم؛ شأن هنرمند ورای مناسبات سیاسیست. اصلا حکومتها مخاطب هنرمند نیستند. او موظف است به تاریخ و زمانهی خود شهادت بدهد نه هیچ کس دیگر.
شاید یک جایی نظرش نزدیک به حکومت باشد و یک جایی مخالف آن. من هم مفسر سیاسی نیستم که بخواهم این موضوع را تفسیر و تحلیل کنم. دغدغههای خودم را داشتم وقتی آن پست را گذاشتم در مورد اوباما، یک سال پیش هم در مطلبی سوال کردم پرسیدم چرا بخشهایی از این «برجام» برای مردم روشن نیست و چرا بخشی از تعهدات ایران محرمانهست وعلنی نشده. من به عنوان یک شهروند حق دارم بدانم دستاورد چنین توافقی چه بوده و اگر با آن موافق بودم برایش کف و سوت هم بزنم. یک جعبه دربستهای جلوی ما گذاشتهاند و میگویند باارزش است و باید خوشحال باشیم بدون این که نشانمان بدهند توش چی هست. این برای من سوال است و تا وقتی که سوال است نمی توانم تایید، یا تشویق کنم. وظیفه هنرمند مستقل این است که به عنوان وجدان بیدار جامعه سوالاتش را بیان کند حتا اگر رو در روی مخاطبش قرار بگیرد. بعد از گذاشتنم آن پست درباره پیام نوروزی «اوباما» خیلیها به من فحش دادند اما اهمیتی برایم ندارد. تکلیفم با خودم روشن است. حکایت هنرمند مستقل و مخاطب ناآگاه حکایت مسیح بر صلیب رفته است که زمزمه کرد: پدر! اینان را بیامرز، چرا که نمیدانند با خود چه میکنند.
شما یکی از منتقدین آمریکا هستید؛ دوست دارم صریح از شما بپرسم آیا آقای گلرویی سوسیالیست است؟
پرسش صریح پاسخ صریح هم میطلبد ولی من پاسخ صریحی برای این پرسش ندارم. بزرگی گفته «هر هنرمند متعهدی به نوعی سوسیالیست به حساب میاد» و شاید من هم بتوانم به رسم مثلا «چامسکی» به شما بگویم «سوسیالیستی آزادیخواه و آنارکو- سندیکالیسم هستم» اما این تعریف هم نشتی دارد و معنی واقعی گرایش اجتماعی من نیست. پس بهتر است جای طبقهبندیهای گلخانهای در یک کلام بگم هیچ "ایسمی" من را تعریف نمیکند. نه به این معنا که بیهویتم. چون بالاخره انسان در زندگی اجتماعی و حتا فردی خود با همین "ایسمها" تعریف می شود؛ شاید یک بخشی از ایسمهای مختلف را در خودم داشته باشم. از سوسیالیسم گرفته تا آنارشیسم اما خود را در قالبشان محدود نمیکنم و به معنای واقعی در این تعریفهای کلیشهای نمی گنجم. سعی میکنم فارغ از هر چهارچوبی همیشه طرف بخشی از جامعه و جهانی باشم که به ناحق مورد ستم و تعرض قرار گرفته.
این سوال را پرسیدم چون شما برخلاف چیزی که در عامه جریان هنری ما حاکم است، در مورد مقابله با امریکا ابایی ندارید و صریح هستید؛ مثلا در سینما، آقای موتمن خیلی صریح در مورد برجام صحبت کردند و نظرشان را گفتند و شما هم الان می گید سوسیالیست نیستید؛ پس مشکل شما با امریکا چیه؟
من منتقد هر نوع بیعدالتی در هر کجای جهانم. از آمریکا و روسیه گرفته تا مصر و اوگاندا. یعنی حرف من، حرف امروز نیست که این نوع موضعگیریها خریدار و از طرفی دشمن پیدا کرده. صراحت هم لازمه بیان عقاید اجتماعیست اگر امنیت انتشار و پس از انتشار آن حرف وجود داشته باشد.
فرهنگ شاید دلیل اصلی من برای انتقاد یا به قول شما «مشکل داشتن» باشد. باید بگویم بخشی از این مشکل به عبارت مضحک «دهکده جهانی» برمیگردد. به نظر میاد غرضِ آمریکا از انداختن تیلهی دهکده جهانی بیشتر دهکده آمریکایی بوده. یعنی دارد فرهنگ نهچندان عمقدار خود را با همین شعار منتشر میکند و در این زمینه متاسفانه تبحر هم دارد. من باور دارم شخصیتهای سینمایی مثل راکی و رمبو اثر بیشتری در فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی داشتند، تا اون عبارت جانوینوارِ ریگان که گفت: «بیا این دیوارو برداریم!» الان ژاپن را نگاه کنید. تازه بعد حدود پنجاه سال اجازه پیدا کرده ارتش داشته باشد. یعنی مستعمرهس بیشتر تا کشوری مستقل. مستعمرهای که البته در تولیدات تکنولوژی خیلی پیشرفت کرده و کل جهان را گرفته اما بعید میدانم سرخوردگی تاریخیاش از سلطهی آمریکا کمرنگ شده باشد.
هنوز یک قرن از انداختن بمب بر شهرهای ناکازاکی و هیروشیما نگذشته اما الان جوانان ژاپنی از ستارههای هالیوود الگو برداری میکنند، موهایشان را بلوند میکنند و چشماشان را عمل میکنند تا از حالت کشیده دربیاید. مستندی هم در این مورد ساخته شده. یعنی این فرهنگ مصرفی که تاریخ خونباری هم پشتش دارد به فرهنگ ریشهدار ژاپن در حال غلبهست. متاسفانه ما در ایران هنوز آدمهای غمانگیزی داریم که یا آرزوی شیرجه رفتن در آغوش آمریکا را دارند، یا آرزوی حملهش رو. چیزی بین این دو براشون قابل تصور نیست. با تکیه به مَثلِ «اگه این دیگ واسه من نجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه» میگویند حالا که شرایط مثلا اقتصادی مساعد نیست همون بهتر که آمریکا بزند همه چیز را منهدم کند! اینها همانهایی هستند که به قولِ «فروغ» نجاتِ باغچه را در انهدام باغچه میدانند. البته این نوع از حماقت سالهاست که در فرهنگمان جریان دارد و حتا در آثار روشنفکرانمون هم میشود دید. اخوانثالث سالها قبل نسخهی مشابهی رو در شعرش پیچیده: «نادری پیدا نخواهد شد امید، کاشکی اسکندری پیدا شود» در هر حال اگه منظور از «دهکده جهانی» و آشتی با آمریکا این غلتیدن به دامن غرب باشد من صد در صد با آن مخالفم.
به تاریخ خونبار آمریکا اشاره کردی، لطفا کمی بیشتر توضیح بده...
خب تاریخ آمریکا را که نگاه کنیم میبینیم که با قتلعام سرخپوستها که صاحبان اصلی آن قاره بودند شروع و با شکنجهی سیاهان پیش میاد و این آپارتاید آنقدر ادامه پیدا میکند که حتا در قرن بیست و یکم از این که یک دورگه توانسته رییسجمهور شود خوشحال میشوند و پزش را میدهند!
این نشان میدهد که فرهنگی عقبافتاده پشت این ظاهر مدرن هست. تصور کنید ما از این که مثلا یک جنوبی سیهچرده بیاید و رییسجمهور بشود تعجب کنیم اما مسائل نژادی قرنهاست که در فرهنگ و تاریخ ما حل شده. دادگاهای مدرنِ تفتیش عقاید دوران مککارتیسم، جنگ کُره و ویتنام، حمایت از کودتاهای خونبار پینوشه و زاهدی و جاهطالبیها و اشغالگری حکومتِ اسراییل، لشکر کشی به کامبوج و عراق و افغانستان... تمام اینها برای خونبار دانستن تاریخ چهارصد ساله یه کشور بس نیست؟
ولی به هر حال نمیشود کتمان کرد که آمریکا دستآوردهای زیادی هم در زمینههای مختلف فرهنگی و هنری و اقتصادی داشته.
شکی نیست که ما از قاشق و چنگال گرفته تا تلفن و اتومبیل و ماهواره و حتا قالبهای نوین شعر و داستان را مدیون غربیم؛ این که میگویم غرب منظورم مجموعه کشورهایی است که یکی از آنها آمریکاست.
همیشه هم ممنون این دستآوردای ارزشمند بودهایم اما قرار نیست مثل شیخکهای نفتی دچار عقدهی مفعولی بشویم و کلیت این ساختار را دربست قبول کنیم. تازه مگر میشود گفت آمریکا نقشی در هنر و فرهنگ جهانی نداشته؟ مگه میشه مثلا جنبش نسل «بیت» را نادیده گرفت، یا سینمای کسایی مثل آلتمن و جارموش و استون را؟ من دارم درباره کلیت این ساختار حرف میزنم.
سیستمی که بزرگانی مثل چاپلین و کوبریک را به ظن کمونیست بودن مجبور به کوچ اجباری کرد و با کابوی هفتتیرکش خود شمایلی را به جهان معرفی کرد که مثلِ آبِ خودن آدم میکشد و کاری کرد کشتن انسانهای دیگه - به خصوص سرخپوستها - توسط کسی که یک ستاره حلبی به سینه دارد از نگاه ما کاری موجه به حساب بیاید و به جایی برسیم که تماشای دختر بچهی ویتنامی لختی که با پوست وَراومده از آتیش بمبهای نپالم، گریان در جاده میدود برایمان عادی بشود و احیانا نازِشستی هم نثار خلبان طیاره آمریکایی کنیم.
اگر منظور از دستآوردهای هنری در رشته سینما امثال بتمن و سوپرمن و کاپیتان آمریکاس باید بگویم متاسفم. شکی نیست که ما در کنار انبوهی از آثار مصرفی و تبلیغاتی در قالب فیلمهای سینمایی با هنرمندهای حقیقی هم مواجه هستیم. ببینید همین ساختار با بازیگر درخشانی مثل مارلونبراندو بعد از به سخره گرفتن سیرک اسکار و فرستادن یک سرخپوست برای گرفتن جایزه چیکار میکند؟ با خوانندهای مثل جیمموریسون چهطور تا میکند؟ با جنبش هیپیها چه میکند؟ حرکتی به آن عظیمی را با سیستم دروغبافی هالیوود طوری نابود میکند که امروز هم تا اسم هیپیها میاید ما عدهای جوان عملی و بیبند و بار خطرناک به ذهنمان میاد که ننگ جامعه هستند، در صورتی که این جنبش حرکتی آزادیخواهانه و واکنشی انسانی دربرابر ساختار سیاسی و فرهنگی آمریکا بود.
آخر چطور میشود مثلن جانوین ششلول بند را معرفِ یه فرهنگ دانست. اصلا شما نگاه کنید که تروریست های فیلمهای هالیوودی به فراخور زمان عوض می شوند؛ یک زمانی شوروی بود، بعد افغانها شدن، بعد اعراب و جدیدا یک فیلم دیدم به عنوان «ربوکاپ» که جهان را در آینده نشان میدهد و تروریست ها فارسی صحبت می کنند، آخه ما تا به حال کجا تروریست ایرانی آن هم از نوع انتحاری داشتیم؟ باور کن من از کسانی نیستم که میگویند کوبا بهشت است و فقر فضیلت و مردم همه باید بروند در کپر زندگی کنند. درکوبا هم به نوعی دیکتاتوری حاکم بوده.
وقتی سخنرانی چهگوارا در سازمان ملل گوش میدهم که میگوید «کلی اعدام کردیم و باز هم میکنیم» وحشت میکنم. احترام به مبارزاتش به جای خود اما هر ایدئولوژیای در قدرت قرار میگیرد، به خودکامهگی میانجامد. من بین ژاپن سازش کرده ومثلا ویتنام تسلیم نشده و در فقر و روی پا مانده، این کشور را بیشتر از آن کشور پیشرفته می پسندم.
البته دستآورد اقتصادی آمریکا را هم که داریم در بحران مالی این یکی دو دهه میبینیم. بحرانی که از دلِ پایین نگه داشتن نرخ بهره به شکل مصنوعی به دست سیاستهای انبساطی فدرال و بهبود مالکیت مسکن در قالب شرکتهای تحت حمایت دولت سر درآورده. هر نظام اقتصادی هم مثل یه نظام سیاسی وقتی صفتِ گوش دادن به حرفِ مخالف را از دست میدهد محکوم به فروپاشیه. تنها زمانش مشخص نیست. به گمان من تا یکی دو دهه دیگر چین جای آمریکا را میگیرد و از آن هم ترسناکتر است چون از همین الان دارد با وارداتِ ارزان، شیرازه تولید و تجارت جهان را از هم میپاشد. این پرحرفیهایی که کردم هم حرف امروز من نیست. در مصاحبه ای که هفت یا هشت سال پیش انجام دادم و در خارج از ایران هم منتشر شده ، نگاهم به امریکا همین بود. گاهی آدم آرزو میکند ای کاش جنگ جهانی دوم یک جور دیگرتمام میشد اما جهان به دو قطب تقسیم شد. باید بگویم بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوری اوضاع بدتر هم شد چون به نظر من جهان تک قطبی، خیلی خطرناکتر از جهان دوقطبیست.
انتهای پیام/