یاد یک پاییز؛ جوانی که برای مردم رفت و جاودانه شد
به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا؛ هوای آبانِ کرج، امسال هم بوی نان تازه و برگهای خیس میدهد. صدای مداحی از کوچههای باریک شهرک امیرالمؤمنین بالا میرود و خانه کوچکی در انتهای کوچه، باز همان روبانهای مشکی را بر دیوار دارد. سه سال گذشته، اما قاب جوانی هنوز لبخند میزند؛ لبخند شهید سیدروحالله عجمیان، بسیجی سادهای که جانش را گذاشت تا مردم در آرامش بمانند.
مادر در آستانه در ایستاده؛ نگاهش به قاب افتاده، انگار با چشم حرف میزند: «هر سال همین موقع، دلم آشوب میشود. پاییز میآید و صدای قدمهایش را حس میکنم. روحالله همیشه با خنده میگفت، مامان نان تازه پختم، چای دم کردی؟»
پدر، آرام روی همان صندلی قدیمی نشسته، تسبیح میچرخاند. دانهها آرام از میان انگشتهایش میلغزند. صدایش گرفته اما روشن: «پسرم همیشه میگفت، بابا خدا خودش روزی میرساند. حالا خودش روزی دل ما شده…»
خانهای ساده، دلهایی بزرگ
خانهی کوچک و آجری روحالله با دیوارهای سفید آجری، پنجرههای آلومینیومی و فرشهای کمرنگ، تصویری از زندگی ساده اما پرمحتوا بود. مادر میگوید: «روحالله از بچگی فرق داشت. وقتی هفت ساله بود، دیدیم پیرزن همسایه نان ندارد، رفت نان خودش را داد به او و برگشت گفت: مامان، خدا خودش سیرم کرد.»
پدر ادامه میدهد: «خانه ما ساده بود، اما پسرم همیشه میگفت دل آدمها مهمتر از دیوارهای خانه است. اگر دل آباد باشد، هر سختی آسان میشود.»
روحالله در این خانه درس ایمان آموخت و با همکلاسیها و معلمانش مهربانی و شجاعت را تمرین کرد. معلمش بعدها گفت: «روحالله پسر آرامی بود، اما وقتی حق کسی ضایع میشد، محکم میایستاد.»
نوجوانی در مسیر ایمان و خدمت
از سیزدهسالگی، روحالله عضو پایگاه بسیج امیرالمؤمنین شد. روزهای اول برای فوتبال و کارهای فرهنگی میرفت، اما کمکم دلش با آنجا گره خورد. مادر میگوید: «از وقتی عضو بسیج شد، آرامتر شده بود. نیمهشبها نماز میخواند. میگفتم چرا نمیخوابی؟ میگفت مامان، خواب زیاد آدم را غافل میکند.»
تابستانها با دوستانش اردوهای جهادی میرفت، مسجد و مدرسه تعمیر میکرد و خانههای روستایی را بازسازی میکرد. پدر میگوید: «دلم قرص بود، میگفتم خدا خودش نگهش میدارد.»
روحالله در کنار فعالیتهای بسیج، کارگری میکرد؛ روزها کار، شبها فعالیت فرهنگی. مادر میگوید: «یک بار دستهایش از سیمان زخم شد. گفت: مامان، این زخمها برکت دارند. خدا این دستها را برای کار آفریده، نه برای بیکار نشستن.»
دوستانش میگویند: «همه دنبال تفریح و گوشی بودند، اما روحالله دنبال کمک بود. یک بار گفت میخواهم یک روز مدافع مردم خودمان شوم. خندیدیم، اما او جدی بود.»
انتخاب مسیر شهادت
با آغاز بحرانها و تهدیدها، روحالله تصمیم گرفت از همه چیز بگذرد و راه خدمت و شهادت را انتخاب کند. دوست نزدیکش میگوید: «روحالله هیچوقت دنبال شهرت نبود. وقتی پای امنیت و آرامش مردم میآمد، همه چیز را فدای دیگران میکرد.»
او پیش از رفتن، دل خانواده را آرام کرد: «مامان، بابا، نگران نباشید. هر کاری میکنم، برای خدا و مردم خودمان است.»
روزهای آخر و شهادت
صبح پنجشنبه 12 آبانماه سال 1401، روحالله که کارگر گچکار بود، آماده رفتن به محل کار شد. دوستانش در بسیج خبر دادند که اغتشاشگران قصد ایجاد بلوا در کمالشهر کرج دارند و او به همراه دوستانش برای تأمین امنیت مردم و جلوگیری از ترافیک و درگیری به آن منطقه رفت.
دوست شهید روایت میکند: «اغتشاشگران او را محاصره کردند. بار اول توانست بلند شود، اما با ضربات متعدد، راه خودی را گم کرد و به اشتباه به سمت دشمن رفت. چند ضربه چاقو و لگد به بدنش وارد شد و نفسش بالا نمیآمد. با وجود تلاش آمبولانس، خونریزی شدید و بسته شدن راه، روحالله در همان آمبولانس شهید شد.»
پدر با دستهای لرزان قاب عکس او را لمس میکند و میگوید: «روحالله رفت، اما دل ما مانده. هر سال همین موقع حس میکنیم هنوز با ماست.»
یاد و خاطره جاودانه
در مسیر ایمان، هیچ راهی آسان نیست؛ اما روحالله عجمیان راهی را برگزید که از همه سختتر و نورانیتر بود. آن روزغبارآلودِ آبان 1401، او رفت تا امنیت را پاس بدارد تا مردم شهرش از ترس و آشوب در امان باشند و نامش از آن روز شد نشانهای از ایستادگی در برابر تاریکی.
دوستش حالا میگوید: «روحالله فکرش فقط مردم بود... فقط امنیت.» و حالا، سالها بعد، هنوز هر برگِ زردی که از درخت میافتد، با صدای خشخشش زمزمه میکند که روحالله آمد تا آرامش بماند.
مادر چای تازه دم میکند، عطر دارچین در فضا میپیچد. روی سینی، یک استکان اضافه گذاشته؛ همانطور که هر سال میگذارد. لبخندش آرام است، اما اشک در گوشه چشمهایش برق میزند: «میگویم شاید بیاید، از سر کوچه بپیچد، مثل همیشه بگوید مامان سلام…»
و شاید واقعاً، در همین لحظه که صدای باران روی شیشه مینشیند، روحالله از میان نور عبور کند، سلامش را بفرستد، و بگوید: «آرام باشید، امنیت یعنی دلهای همدل شما.»
انتهای پیام/
انتهای پیام/