از محبت تا تملک؛ بازتعریف والدگری در عصر آگاهی کودکان
به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا، محمدمهدی سیدناصری حقوقدان، مدرس دانشگاه و پژوهشگر حقوق بینالملل کودکان در یادداشتی نوشت: در جهان امروز، مفهوم «کودکی» دچار دگرگونی عمیقی شده است. دیگر نمیتوان کودکان را صرفاً موجوداتی کوچک و وابسته دانست که باید تحت نظارت و تصمیم والدین زندگی کنند. آنان صاحبان اندیشه، احساس، حق و کرامتاند؛ انسانهایی در حال رشد که باید فرصت تجربه، انتخاب و شنیدهشدن بیابند.
در این میان، پدیدهای در حال گسترش است که بیصدا، اما ویرانگر، بنیان رابطه والد و فرزند را میفرساید: والدگری سلطهجو؛ الگویی که در پوشش عشق و دلسوزی، حق آزادی، فردیت و کرامت کودک را به حاشیه میراند.
این یادداشت کوششی است برای بازاندیشی در مفهوم والدگری در ایران امروز، با نگاهی به کودکان نسل آلفا؛ نسلی که با آگاهی دیجیتال و اجتماعی چشم به جهان گشوده و دیگر نمیتوان او را با منطق «اطاعت بیچونوچرا» پرورش داد. سخن در اینجاست که محبت اگر به تملک بدل شود، دیگر تربیت نیست، بلکه نوعی سلطه است که آینده روانی و اجتماعی کودکان را تهدید میکند.
پدر و مادرهای سلطهجو اغلب خود را مهربانترین و مسئولترین والدین میدانند. آنان از سر نگرانی، عشق یا احساس وظیفه، میکوشند تمام مسیر زندگی فرزندشان را تعیین کنند؛ از انتخاب لباس و دوستان گرفته تا رشته تحصیلی و آینده شغلی. اما در پسِ این کنترل مستمر، نوعی اضطراب پنهان و ناتوانی در پذیرش استقلال کودک نهفته است.
در چنین خانوادههایی، گفتوگو جای خود را به دستور میدهد، تفاوت نظر با بیاحترامی تلقی میشود و سکوت کودک به نشانه ادب تعبیر میگردد. این الگوی تربیتی، برخلاف ظاهر منضبط و اخلاقمدار خود، در عمق، «حق بر رشد آزادانه» و «حق بر نظر» را از کودک سلب میکند. به بیان دیگر، کودک در چنین فضایی میآموزد که محبت را تنها در برابر اطاعت بهدست میآورد و ارزش او به میزان هماهنگیاش با خواست والد سنجیده میشود.
از منظر روانشناسی رشد، والد سلطهجو معمولاً خود در کودکی تجربه ناامنی، کنترل یا محرومیت از آزادی داشته است. او با تکرار همان الگو، میکوشد جهان را پیشبینیپذیر و امن نگه دارد. اما نتیجه، چرخهای معیوب است که در آن عشق با ترس، تربیت با انضباط افراطی و اعتماد با مراقبت بیمارگونه درهم میآمیزد. چنین رابطهای، بهتدریج روح کودک را به انفعال یا طغیان میکشاند.
نسل آلفا، یعنی کودکان متولد پس از حدود سال ۲۰۱۰، نخستین نسلی است که در جهان دیجیتال زاده و بزرگ شده است. آنان با مفاهیمی، چون مشارکت، انتخاب، پرسش و تعامل آشنا هستند و از نخستین سالهای زندگی، از طریق رسانههای هوشمند و آموزشهای مدرن، یاد میگیرند که نظر دادن، بخشی از هویت انسانی است.
این نسل بهصورت طبیعی در برابر تحکم مقاومت میکند، زیرا ذهنش به گفتوگو، پاسخخواهی و استقلال عادت کرده است. اما بسیاری از خانوادههای ایرانی هنوز با الگوهای تربیتی نسلهای گذشته فرزندان خود را پرورش میدهند؛ الگوهایی که بر پایه اطاعت، کنترل و ترس از اشتباه شکل گرفتهاند.
این شکاف فرهنگی، زمینهساز یکی از بزرگترین تعارضهای نسلی در جامعه معاصر است: تعارض میان نسل کنترل و نسل آگاهی. کودک امروز دیگر صرفاً مطیع نیست؛ او جستوجوگر معنا و منطق رفتار والدین است. اگر احساس کند تصمیمات خانوادگی بر اساس اقتدار تحمیلشده است نه احترام متقابل، اعتماد خود را از دست میدهد و رابطه والد–فرزند به صحنهای از مقاومت یا سکوت بدل میشود.
در واقع، آنچه نسل جدید میطلبد، نه حذف نقش والدین بلکه تغییر نوع حضور آنان است: از فرمانده به همراه، از قاضی به راهنما، و از مالک به امین. در نظام حقوق بینالملل، بهویژه در «کنوانسیون حقوق کودک»، اصل بنیادین بر کرامت ذاتی کودک و حق او بر رشد آزادانه استوار است. طبق این کنوانسیون که ایران نیز به آن پیوسته، کودک دارای حق بر نظر، حق بر مشارکت در تصمیمات مربوط به خود، و حق بر حمایت از کرامت انسانی است.
در حقوق داخلی ایران نیز، قانون حمایت از کودکان و نوجوانان مصوب ۱۳۹۹، هرگونه رفتار منجر به آسیب جسمی یا روانی کودک اگر از سوی والدین باشد را جرم دانسته است. بنابراین، والدگری سلطهجو اگر به تحقیر، تهدید، سرزنش افراطی یا کنترل روانی بینجامد، میتواند مصداق نقض حقوق کودک تلقی شود. اما مشکل در جامعه ما این است که خشونت پنهان در خانواده غالباً دیده نمیشود، زیرا با عناوینی، چون «دلسوزی»، «تربیت درست» یا «حفاظت» توجیه میشود.
در حالی که نادیدهگرفتن احساسات، کوچک شمردن انتخابهای کودک، یا تحمیل عقاید شخصی به او، از منظر حقوقی و اخلاقی همانقدر آسیبزاست که خشونت آشکار. در خانواده سلطهجو، کودک بهجای آنکه در امنیت روانی رشد کند، همواره در وضعیت دفاعی قرار دارد؛ او میترسد اشتباه کند، چون میداند اشتباه، مجازات یا قضاوت در پی دارد. چنین محیطی نه تنها مانع رشد شخصیت کودک است بلکه او را از تمرین مسئولیتپذیری بازمیدارد. تربیت واقعی، نه کنترل که هدایت آگاهانه است؛ تربیتی که به کودک اجازه تجربه، خطا و انتخاب میدهد تا از درونِ خویش رشد کند.
تحقیقات روانشناسی خانواده نشان میدهد که والدگری سلطهجو در بلندمدت آثار زیانباری بر هویت و سلامت روان کودک دارد. پنج پیامد اصلی این نوع رفتار را میتوان چنین برشمرد:
۱. افول اعتمادبهنفس و هویت شخصی: کودک میآموزد که ارزش او در تبعیت از والد است نه در بودن خودش. در نتیجه، استقلال فکری و احساس کفایت شخصی او تضعیف میشود.
۲. وابستگی یا طغیان: کودک یا به فردی مطیع، منفعل و فاقد اراده بدل میشود، یا بهعکس، علیه اقتدار والدین شورش میکند و از ارتباط عاطفی فاصله میگیرد.
۳. اختلال در روابط اجتماعی: چنین کودکانی در بزرگسالی یا بیش از حد وابستهاند و از تصمیمگیری میترسند، یا به روابط قدرتمحور تمایل مییابند.
۴. اضطراب، احساس گناه و افسردگی: کنترل مداوم و نپذیرفتن خطا، بستر شکلگیری اضطراب مزمن و اختلالات خلقی را فراهم میکند.
۵. شکاف نسلی و فروپاشی عاطفی خانواده: سلطه، اعتماد را میکُشد. وقتی کودک احساس کند شنیده نمیشود، خانواده برایش مأمن نیست بلکه محدودیت است.
از نظر اجتماعی، گسترش این الگو سبب شکلگیری نسلی میشود که یا فاقد روحیه مسئولیتپذیری است یا به ضداقتدار بدل میشود. جامعهای که در آن کودکان به سکوت عادت داده میشوند، در آینده شهروندانی منفعل خواهد داشت که از مشارکت، پرسشگری و خلاقیت دورند. فرهنگ ایرانی، تاریخی غنی از احترام به خانواده و جایگاه والدین دارد؛ اما در عین حال، میراثی از اقتدارگرایی پدرسالارانه نیز در خود حمل میکند.
در بسیاری از خانوادهها، اطاعت از والد نوعی فضیلت تلقی میشود و مخالفت با نظر او، بیادبی یا ناسپاسی به شمار میرود. این در حالی است که در عصر حاضر، تربیت مبتنی بر گفتوگو و کرامت، جایگزین تربیت مبتنی بر ترس شده است. ضروری است در جامعه امروز، مفهوم «ولایت» در معنای سنتی خود بازتعریف شود. ولایت، به معنای امین بودن است، نه مالک بودن. پدر و مادر باید بهمثابه امانتدار رشد کودک عمل کنند، نه مالک جسم و روح او. در این نگاه، تربیت وظیفهای اخلاقی است که تنها در صورت احترام به کرامت کودک معنا مییابد. در بسیاری از کشورهای پیشرو، والدگری بخشی از آموزش رسمی است و والدین موظف به گذراندن دورههایی درباره روانشناسی رشد و حقوق کودکاند. در ایران نیز میتوان با گنجاندن آموزش والدگری مثبت در مدارس، رسانهها و مراکز فرهنگی، این تحول را آغاز کرد.
تحول فرهنگی نیازمند برنامهریزی و آموزش مداوم است. برای گذار از والدگری سلطهجو به والدگری همراهانه، چند اقدام کلیدی پیشنهاد میشود:
۱. نهادینهسازی گفتوگوی خانوادگی: خانواده باید محیطی برای تبادل نظر باشد. شنیدن صدای کودک، نخستین گام در تربیت مسئولانه است.
۲. آموزش عمومی والدگری مثبت: رسانه ملی، مدارس و نهادهای فرهنگی باید الگوهای تربیتی مدرن و احتراممحور را ترویج دهند.
۳. حمایت روانی از خانوادهها: بسیاری از والدین سلطهجو از روی اضطراب و ناآگاهی رفتار میکنند. دسترسی به خدمات مشاوره و روانشناسی خانواده باید آسان و رایگان باشد.
۴. آگاهیرسانی حقوقی: جامعه باید بداند که خشونت تنها فیزیکی نیست؛ تحقیر، تهدید و کنترل نیز نقض حقوق کودک محسوب میشود.
۵. اصلاح گفتمان رسانهای: فیلمها و برنامههای تلویزیونی باید از بازتولید الگوهای اقتدارگرایانه در تربیت بپرهیزند و جایگزینهای احترامآمیز ارائه دهند.
۶. ایجاد سامانههای مشاوره و گزارش کودک–والد: ایجاد خطوط تماس امن برای طرح مشکلات خانوادگی، میتواند از خشونت پنهان جلوگیری کند.
۷. تبدیل والدگری به مسئولیت اجتماعی: باید در سیاستهای کلان فرهنگی کشور، تربیت نسل آگاه بهعنوان یک مأموریت ملی دیده شود، نه صرفاً موضوعی خانوادگی.
نسل آلفا، آینده جامعه ایران است؛ نسلی که با فناوری، تفکر انتقادی و آگاهی اجتماعی رشد میکند. اگر این نسل در فضایی مبتنی بر گفتوگو، احترام و آزادی پرورش یابد، میتواند پایهگذار جامعهای اخلاقیتر، مشارکتجوتر و نوآورتر باشد. اما اگر در محیطهای کنترلگر و اقتدارگرا رشد کند، یا به سکوت و انفعال تن میدهد یا به طغیان و گسست.
در واقع، هر جامعهای آینده خود را در آینه شیوه والدگریاش میبیند. خانوادهای که در آن کودک حق ندارد بپرسد، انتخاب کند یا حتی احساسش را بیان کند، بهتدریج شهروندی میپرورد که در برابر قدرت سکوت میکند. برعکس، خانوادهای که شنیدن را میآموزد، نسلی تربیت میکند که احترام، گفتوگو و مسئولیت را میفهمد. امروز بیش از هر زمان دیگر باید بپذیریم که تربیت کودک نه میدان اعمال اقتدار، بلکه عرصه شکوفایی انسانیت است. پدر و مادرهایی که میپندارند با کنترل و محدودیت میتوانند فرزند صالحتری پرورش دهند، در واقع از درک عمیقتر تربیت غافل ماندهاند. تربیت واقعی یعنی پرورش انسانی که خود بتواند راه درست را برگزیند، نه انسانی که از ترس، راه دیگری را نبیند. از منظر حقوقی، زمانی که والدین از مرز مراقبت عبور کرده و به کنترلگری برسند، در حقیقت «حق بر رشد آزادانه» و «کرامت انسانی کودک» را نقض کردهاند.
از منظر اخلاقی نیز، عشق بدون احترام، تربیت بدون گفتوگو و محبت بدون آزادی، چیزی جز تکرار خشونت پنهان نیست. جامعهای که به بلوغ انسانی رسیده باشد، خانواده را نه ساختار قدرت بلکه نهاد پرورش و گفتوگو میداند. چنین جامعهای میفهمد که صدای کودک، صدای آینده است. اکنون زمان آن است که در فرهنگ والدگری ایرانی، از محبت به تملک گذر کنیم و «عشق همراه با احترام» را به زیربنای تربیت بدل سازیم. احترام به کودک، آغاز احترام به انسان است؛ و هیچ جامعهای تا زمانی که حقوق کودکانش را درک نکرده باشد، به بلوغ انسانی نخواهد رسید.
انتهای پیام/