صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
منوچهر محمدی در گفت‌وگوی مشروح با آنا:

ماهیت شیطان بزرگ عوض نمی‌شود/ اشتباه طرفدارن رابطه با آمریکا چیست؟

نویسنده کتاب «تحلیلی بر انقلاب اسلامی» گفت: ماهیت آمریکا مبتنی بر سلطه است و چیزی غیر از سلطه را هم نمی‌پذیرد به همین دلیل حاصل جبری رابطه ما با آمریکا صفر است، یعنی از دید آنها یا ما باید نابود شویم یا ان‌شاءالله بتوانیم آمریکای جنایتکار را همان طور که حضرت امام فرمود زیر پا بگذاریم.
کد خبر : 877215

به گزارش خبرنگار فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، در مبارزات ملت مسلمان ایران به رهبری امام خمینی، آبان ماه جایگاه ویژه دارد. ۴ آبان سالروز اعتراض و افشاگری امام (ره) به احیای قانون کاپیتولاسیون در ایران است و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی رویداد تسخیر لانه جاسوسی آمریکا و روز مبارزه با استکبار جهانی ۱۳۵۸ رخ داد و همچنین تبعید امام خمینی (ره) از قم به ترکیه توسط ایادی رژیم فاسد پهلوی (۱۳۴۳ ش) در همین ماه انجام گرفت؛ بنابراین می‌توان استکبارستیزی را با آبان ماه همراه دانست به همین دلیل با «منوچهر محمدی» نویسنده کتاب‌های «تحلیلی بر انقلاب اسلامی»، «انقلاب اسلامی در مقایسه با انقلاب‌های فرانسه و روسیه»، «انقلاب اسلامی، زمینه‌ها و پیامدها» درباره آمریکا که پرچمدار استکبار در جهان است به گفتگو نشستیم.

آقای دکتر در آغاز گفت‌وگو درباره ماهیت استکبار و پرچمدار آن آمریکا برای ما بفرمایید.

مسئله ماهیت و بطن استکبار است که تبلور آن در آمریکای جنایتکار یا به قول حضرت امام شیطان بزرگ است.

به قول حضرت آقا، تا ما این دشمن را نشناسیم نمی‌توانیم بفهمیم که با چه موجودی سر و کار داریم. برای این امر من مجبور هستم که مروری بر تاریخ شکل‌گیری ایالات متحده آمریکا داشته باشم.

همه شنیده‌ایم که در سال ۱۴۹۸ کریستف کلمب که یک عنصر اروپایی و در عین حال به دنبال چپاول و استعمار بود و شنیده بود که هند یک سرزمین بسیار پرحاصل و پرثروت است و می‌تواند با ورود به آن کشور به ثروت و قدرت برسد.

منتهی، چون از طریق شرق با موانعی مواجه بود، تصمیم گرفت که از طریق دریا برود و هند را از طرف دیگر تصرف کند و در استعمار خودش نگه دارد؛ بنابراین حرکتی را به طرف غرب انجام داد و نهایتاً به قاره آمریکا رسید و فکر کرد که هند همین جاست. به همین علت بومیان آنجا را به نام هندی‌های غربی در تاریخ می‌شناسند.

هنوز هم از آن‌ها به‌عنوان «west indies» یعنی هندی‌های غربی نام می‌برند. در این سرزمین دو تمدن بزرگ وجود داشت که معروف است به تمدن ازتک‌ها و اینکاها. سرزمین فوق‌العاده ثروتمندی بود. در عین حال جمعیت خیلی زیادی هم نداشت.

برعکس اینکه رسانه‌های غربی از کریستف کلمب تصویر یک کاشف بزرگ ساختند او و اروپای‌هایی کاشف آمریکا، جنایت بیشماری علیه  ساکنان آن سرزمنین مرتکب شدند که در تاریخ از آن به ندرت یاد می‌شود؟

ورود کریستف کلمب به این منطقه با استقبال بومیان مواجه شد و به آن‌ها خوشامد گفتند و حاضر شدند هم معادن طلا در اختیاشان بگذارند و هم سرزمین‌های قابل کشت.

ولی این اروپایی‌های خبیث که معتقد بودند که نژاد برتر هستند و دیگران همگی نژاد کهتر هستند، از همان ابتدا به‌جای اینکه از خوشامد گفتن آن‌ها استقبال کنند، تصمیم به نابودی بومیان گرفتند. کریستف کلمب و دوستانش کشتار عظیمی را هم در همان اوایل به راه انداختند. به دنبال کریستف کلمب سایر اروپایی‌ها هم به آن منطقه آمدند و اساس را بر نابودی سرخ‌پوستان که از دیدگاه آنان هندی‌های غربی بودند، گذاشتند. جنایت‌های عظیمی کردند که واقعاً روی بشریت را در تاریخ سیاه کردند. در آنجا ضرب‌المثلی دارند که می‌گفتند: «یک سرخپوست خوب یک سرخپوست مرده است. زنده‌اش هر چه باشد خوب نیست.»

طبق مطالعات، جمعیت این قاره در سال ۱۵۰۰ حدود یک میلیون نفر بوده است؛ اما به مدت سه قرن با اشاعه میکروب سیاه‌زخم جمعیت آن منطقه را به‌شدت نابود کردند، طوری که در سال ۱۸۰۰ کل جمعیت بومی آن قاره به سیصد هزار نفر کاهش پیدا کرد.

اگر این جنایت‌ها و نسل‌کشی بومیان صورت نمی‌گرفت، آن یک میلیون نفر در طول سه قرن باید به 300 میلیون نفر می‌رسید؛ اما بی‌انصاف‌ها این جمعیت را آنچنان نابود کردند که نه‌ تنها افزایش پیدا نکرد که کاهش پیدا کرد.

متقابلاً سیل اروپایی‌ها برای مهاجرت به این قاره آغاز شد و عموماً آدم‌هایی بودند که دنبال چپاول، دزدی و فساد بودند. منتها اروپایی‌ها استعمار خودشان را در آنجا حاکم کردند؛ بخشی را پرتغالی‌ها، بخشی را اسپانیولی‌ها و بخشی را نیز انگلیسی‌ها. منطقه‌ای که اکنون به‌عنوان آمریکای شمالی شناخته می‌شود را بیشتر انگلیسی‌ها، فرانسوی‌ها و هلندی‌ها حاکم شدند.

جناب آقای محمدی سال ۱۷۸۶ به سال استقلال آمریکا معروف است، چگونه استعمارگران مهاجر از استعمارگران ساکن اروپا دیگر استقلال گرفتند؟

خیلی جالب است بدانید که در 13 ایالت‌ آمریکای فعلی، انگلیسی‌ها حاکم بودند و مستعمره انگلیس بود و ژاندارم‌های انگلیسی در آنجا حضور داشتند، ولی آن مهاجرانی که آمده بودند، دیگر حاضر نشدند عوارض چای را به انگلیس بپردازند. در نتیجه به‌رغم اینکه خودشان هم انگلیسی بودند، علیه ژاندارم‌های انگلیسی به فرماندهی جرج واشنگتن قیام کردند و ایالات متحده آمریکا را پایه‌گذاری کردند. جالب این بود که این‌ها صد خانواده بودند. این صد خانواده بنیاد‌های سلطه بر آمریکا را تشکیل دادند؛ البته الان تا آنجا که من اطلاع دارم، این صد خانواده به پنجاه خانواده کاهش پیدا کرده است، ولی اجازه ندادند که دیگران وارد شوند. این احزاب جمهوری‌خواه و دموکرات هم همه‌شان از همان خانواده‌ها هستند که در سلطه خودشان قرار داده‌اند. پس از آنکه بر سیزده ایالت مسلط شدند، به‌تدریج توسعه‌طلبی و گسترش آن‌ها ادامه پیدا کرد و توانستند کل پنجاه ایالتی که در اختیار استعمارگران دیگر از جمله اسپانیایی‌ها، هلندی‌ها و بخش جنوبی این ایالات بود بگیرند و در نتیجه آنچه که امروز به‌عنوان پنجاه و یک ایالت شناخته می‌شود ـ که البته یک ایالت آن آلاسکاست که از روسیه خریداری کرده‌اند ـ با تجاوز و نفوذ بر آن‌ها سلطه پیدا کرده‌اند.

همین حالا هم نیمی از مردم این منطقه، مخصوصاً منطقه نیومکزیکو انگلیسی بلد نیستند و به زبان بومی یا به زبان استعمارگران قبلی‌شان که اسپانیولی یا پرتغالی بودند صحبت می‌کنند.

جالب است بدانید که این صد خانواده مستکبر باز هم قانع نشدند و تصمیم گرفتند کل قاره آمریکا را در اختیار داشته باشند. سال ۱۸۳۶ مونروئه که رئیس جمهور آمریکا بود تئوری‌ای با نام «آمریکا برای آمریکائی‌ها» مطرح کرد. به این معنا که بقیه استعمارگران هم از آمریکای جنوبی و آمریکای لاتین و آمریکای مرکزی باید تحت سلطه خود آمریکا قرار بگیرند و واقعاً هم در سلطه بودند. باز هم نابودی بومیان همواره سرلوحه برنامه‌شان بود.

یکی از فعالیت استعمارگران برده داری بود در این زمینه توضیح دهید.

در ایالات متحده یک زمانی متوجه شدند که برای کارکردن در صحرا‌ها و مزراع گرم جنوب به کارگر نیاز دارند. بومیان را هم که از بین برده بودند؛ بنابراین تجارت برده از آنجا آغاز شد و تجار آمریکایی به سرزمین آفریقا رفتند و جوانان آفریقایی را برای تجارت برده به سرزمین خود بردند.

بر اساس آمار‌های موجود تقریباً ۲۰ میلیون نفر از آفریقائی‌هایی را که عموماً هم مسلمان بودند، به بردگی کشیدند که نیمی از آن‌ها در مسیر نابود شدند و مردند و فقط نیمی از آن‌ها به آمریکا رسیدند. چون جنوب آمریکا منطقه گرمی بود و کارشان هم بیشتر کشت و زرع بود، از آن‌ها استفاده شد.

در دورانی که به دوران آبراهام لینکلن معروف است، در قسمت شمالی که بیشتر صنعتی بود، به کارگر نیاز داشتند، ولی کارگر در اختیارشان نبود، چون مهاجرین آدم‌های ثروتمندی بودند و آمده بودند که آقایی کنند و در نتیجه انتظار و توقع داشتند که در استفاده از بردگانی که جنوبی‌ها در اختیار گرفته بودند، سهیم باشند؛ منتهی، چون برده به‌عنوان یک ملک در اختیار افراد بود، نمی‌توانستند بردگان را تا زمانی که آزاد نباشند در اختیار بگیرند و در نتیجه جنگ داخلی به بهانه آزادی بردگان شروع شد و آبراهام لینکلن، رئیس جمهور آمریکا که از شمالی‌ها بود، قانون لغو بردگی را امضا کرد و اجرا هم شد، منتهی به قیمت کشتار بی‌رحمانه‌ای که بین شمال و جنوب آمریکا در گرفت. آبراهام لینکلن به آزادکننده بردگان معروف شد، ولی خودش گفت من به آزادی بردگان معتقد نیستم؛ منتهی معتقدم همه باید در بهره‌برداری از این برده‌ها سهیم باشند و فکر و ذهنیت (mentality) بردگی هنوز که هنوز است در آمریکا وجود دارد و می‌بینید که چه بلائی بر سر سیاه‌پوست‌ها می‌آورند.

شما در آمریکا تحصیل کردید نمونه و مصداقی از تفکر و نژادپرستی در زمان شما بود؟

خودم شاهد بودم که مدرسه سیاه‌پوستان با مدرسه سفیدپوستان فرق دارد. کلیسای سیاه با کلیسای سفید فرق دارد و از هم جدا هستند.

شبکه سیاه‌پوست‌ها با سفیدپوست‌ها فرق دارد. کشتاری که پلیس از سیاه‌پوست‌ها می‌کند بسیار وحشیانه است.

شاید خیلی‌ها تصور می‌کردند که حس زیاده‌خواهی آمریکا اقناع شده باشد و به همان چیزی که دارند قناعت کنند، ولی ابداْ این طور نبود، بلکه بعد از تئوری مونروئه  بعد از سال ۱۹۰۰ شاهد تئوری جدیدی به نام «سیاست در‌های باز» هستیم که تئودور روزولت مطرح کرد.

به این معنا که به بقیه استعمارگران اروپایی که جا‌های دیگر را در اختیار داشتند، اعلام کرد که ما از آن سرزمین‌ها، یعنی قاره‌های آسیا، افریقا و از مناطقی که در اقیانوسیه هست، سهم می‌خواهیم و در نتیجه با این تئوری، مستکبرین و سلطه‌گران آمریکا با توجه به قدرتی که داشتند، نفوذ خود را در مناطق دیگر دنیا گسترش دادند؛ منتهی این امر منجر به یک جنگ تمام عیار شد.

تاریخ آمریکا مستثنی از تاریخ جهان نیست؛ بنابراین جنگ جهانی هم براساس مطامع استعماری بود؟

جنگ جهانی اول بر سر استعمار بود و شاهد هستیم که این جنگ صورت می‌گیرد و آمریکا هم وارد جنگ می‌شود و در نتیجه آلمان و دوستانش در این جنگ شکست می‌خورند و آمریکا بدون اینکه لطمه‌ای دیده باشد، پیروز جنگ و قدرت برتر می‌شود.

کنفرانس ورسای تشکیل می‌شود و ویلسون، رئیس جمهور آمریکا ماهیت استکباری و سلطه جهانی خود را نشان می‌دهد و می‌گوید باید ایالات متحده جهانی به وجود بیاید و جامعه ملل بر همین اساس به وجود آمد. او می‌گفت همین طور که ما در ایالات متحده آمریکا با مرکزیت واشنگتن جنگ را از بین بردیم، در کل دنیا هم می‌شود همین کار را کرد.

یعنی کسی که قدرت برتر را دارد، باید بر جهان حاکم باشد و بقیه تابع او باشند. به این ترتیب جامعه ملل به وجود می‌آید، منتهی مشکلی که ویلسون پیدا می‌کند، این است که انتخابات نزدیک بود و او فلج شد و در نهایت رقیبانش گفتند که فعلاً آنچه که داریم کفایت می‌کند و یک نوع سیاست انزوا را  در پیش گرفتند.

آمریکا وارد جامعه ملل نشد، ولی جامعه ملل به وجود آمد که مقرآن در ژنو بود.

آیا انگلستان با تجربه طولانی در استعمار را می‌توان الگوی آمریکا شمرد؟

انگلیس پدر جد آمریکایی‌هاست. هنوز هم انگلیس و آمریکا در یک مسیر حرکت می‌کنند و ریشه‌شان یکی است، انگلیس که اصولاً کشور کوچکی بود و مستعمرات زیادی هم داشت و معتقد به موازنه قوا بود، متوجه شد که در جنگ جهانی اول روسیه شوروی قیام کرده – به نظر من حتی لنین کودتا کرد- و قدرت جدیدی شکل گرفته است. انگلیس در ابتدا سعی کرد آمریکا را در برابر شوروی قرار دهد که موفق نشد و بنابراین مجدداً آلمان را تقویت کرد.

هیتلر زائیده و ساخته سیاست انگلیس است. در نتیجه در شرایطی، دو قدرت یعنی آلمان هیتلری و شوروی به‌عنوان دو قدرت در این منطقه مطرح شدند. منتهی هیتلر هم که به برتری نژاد آریا و ژرمن معتقد بود، به این مقدار قانع نبود و در نتیجه جنگ جهانی دوم شکل گرفت و ایالات متحده هم وارد شد.

در این جنگ متفقین پیروز شدند و پیروزی واقعی را هم ایالت متحده داشت، چون بیشترین نفع را در این جنگ و جنگ‌های دیگر برد. همین حالا هم در جنگ‌های اوکراین و غزه دارد بهره‌برداری تسلیحاتی می‌کند.

در این مرحله فرانکلین  روزوولت نظریه جدیدی را مطرح کرد و گفت که همه دنیا یک پدر و مادر داشتند به نام آدم و حوا. آن‌ها که فوت کردند، مسئولیت به گردن برادران بزرگ‌تر افتاد و در نتیجه نظریه «برادر‌های بزرگ‌تر» را مطرح کرد. حقی که در شورای امنیت به بعضی از کشور‌ها داده شده، در واقع بر اساس همین تئوری «برادر‌های بزرگ‌تر» است؛ لذا با این ویژگی و خصوصیت ملاحظه می‌کنیم که آمریکا همچنان به توسعه‌طلبی و سلطه خود ادامه داد و دنیا هم بین شرق و غرب تقسیم شد، اما آمریکا به این حد قانع نبود و با فشارهائی که به شورووی وارد کرد، شووروی از هم پاشید و آمریکا تحت عنوان نظم نوین جهانی قدرت برتر را در اختیار گرفت.

چرا آمریکا در مقابل انقلاب اسلامی ایستاد؟

ولی در ایران انقلاب اسلامی رخ می‌دهد که در مقابل آمریکای زیاده‌خواه و توسعه‌طلبی که در زمان شاه سلطه کامل بر کشور ما داشت، ایستاد. در نتیجه آمریکا احساس خطر کرد و همه توان و تلاش خود را به کار گرفت تا این انقلاب را نابود کند و توطئه‌های متعددی را تا امروز برای کشور ما رقم زده است.

بر خلاف ادعائی که بعضی‌ها می‌کنند که یکی از دو حزب در آمریکا با ما کنار می‌آیند و این دو حزب با هم مخالف هستند، همگی سر و ته یک کرباس هستند. به نظر شما ماهیت آمریکا مبتنی بر سلطه است و چیزی غیر از سلطه را هم نمی‌پذیرد؟

درست است ماهیت آمریکا مبتنی بر سلطه است و چیزی غیر از سلطه را هم نمی‌پذیرد به همین دلیل حاصل جبری رابطه ما با آمریکا صفر است، یعنی از دید آن‌ها یا ما باید نابود شویم یا ان‌شاءالله بتوانیم آمریکای جنایتکار را همان طور که حضرت امام فرمود زیر پا بگذاریم.

انتهای پیام/

ارسال نظر