دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
03 بهمن 1397 - 09:49
دانشجویان مکتب شهادت/1؛

قرآنی که شناسنامه شد

شهید علم‌الهدی، دانشجویی که در تمام عمر با قرآن بود و پیکرش با قرآنش شناخته شد و مقام معظم رهبری، شهادت او را نظیر شهادت حافظان قرآن در صدر اسلام بیان کرد.
کد خبر : 354315
11.jpg

به گزارش خبرنگار حوزه تشکل‌های دانشگاهی  گروه دانشگاه خبرگزاری آنا، اهمیت زنده نگه‌داشتن یاد شهدا، لزوم مطالعه و سیر در وصیت‌نامه شهیدان موضوعاتی است که مکرراً در بیانات امام و رهبری معظم انقلاب اسلامی آمده است. یاد شهیدان نباید در جامعه‌ی ما از ذهن‌ها خارج شود. شهیدان را باید زنده نگه داشت.


مقام معظم رهبری در اهمیت زنده نگه‌داشتن یاد شهیدان فرموده است: «گاهی رنج و زحمتِ زنده نگه‌داشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی‌ساله امام سجاد (علیه‌السلام) و رنج چندین ساله زینب کبری (علیها‌السلام) از این قبیل است».


در بیانات امام خمینی (ره) آمده است: «این وصیت‌نامه‌هایی که این عزیزان می‌‏نویسند، مطالعه کنید. پنجاه سال عبادت کردید و خدا قبول کند، یک‌روز هم یکی از این وصیت‌نامه‌‏ها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید». از سخنان گهربار امام امت می‌توان این نکته را یافت که عابد پنجاه‌ساله هم باید پای درس وصیت‌نامه شهید بنشیند.


در این گزارش، زندگی دانشجوی شهیدی بررسی می‌شود که در تمام عمر با قرآن بود؛ شاگردان قرآنی فراوانی پرورش داد؛پس از شهادت، پیکرش با قرآنش شناخته شد و مقام معظم رهبری، شهادت او را نظیر شهادت حافظان قرآن در صدر اسلام  دانست.


سید قرآنی در بند ساواک


سید محمدحسین علم‌‌الهدی، فرزند آیت‌الله حاج سید‌مرتضی، در هشتم مهر 1337 در اهواز چشم به جهان گشود. از کودکی با قرآن و اهل بیت (علیهم‌السلام) مأنوس بود. در سال ۱۳۴۸ در ۱۱ سالگی به‌ امر تعلیم قرآن در مسجد مشغول شد. در عاشورای سال 1353 به‌خاطر این‌که مسیر هیئت‌های سینه زنی را از مسیری عبور داد که از کنار مجسمه شاه رد نمی‌شد، توسط مأمورین ساواک دستگیر شد و به بند نوجوانان بزهکار زندان ساواک فرستاده شد. به خانواده خود گفت برایش فقط یک جلد قرآن بیاورند و در زندان انس  خود با قرآن  را بیشتر کرد.  


دانشجوی انقلابی 


در سال 1356 در رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد قبول شد. هر روز نماز صبحش را در حرم امام رضا (علیه‌السلام) می‌خواند. در جلسات تفسیر قرآن آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد کرامت مشهد شرکت می‌کرد و دانشجوهای دیگر را هم به این جلسات می‌برد. 


اهل مطالعه، تحقیق و تحلیل بود و با اساتیدی که برداشت صحیحی از تاریخ اسلام نداشتند، به‌شدت بحث می‌کرد. در دوره‌ای که گروه‌های مختلف سیاسی در حال جذب جوانان بودند، با رهنمودهای آیت‌الله خامنه‌ای و شهید هاشمی‌نژاد، ذره‌ای از مسیر صحیح انقلاب دور نشد.


با شروع جنگ تحمیلی، همراه با گروهی از دانشجویان و نیروهای بسیجی، به‌ سوی جبهه‌های دفاع حق علیه باطل شتافت. در سال 1357 با تشکیل کلاس‌های پی‌در‌پی در کانون‌های فرهنگی به آموزش قرآن، نهج‌‌‌البلاغه و تاریخ اسلام به جوانان می‌پرداخت. گاهی برای این کلاس‌ها بیش از ۱۵ ساعت در روز وقت صرف می‌کرد. و تابستان آن سال به ۸۰۰ شاگرد پسر و دختر نهج‌البلاغه و درس تاریخ داد.


اجرا در رادیو


حسین هیچ‌گاه دست از کارهای فرهنگی نمی‌کشید. در بحبوحه جنگ برنامه‌ای زنده به نام «جهاد در قرآن» را در رادیو اجرا می‌کرد و در آن، پیوسته در رابطه با موضوعات جنگ و جهاد، رابطه مسلمانان با دشمن، صفات و شرایط مجاهد سخن می‌گفت.


خبر دادن از شهادت خود


چند شب قبل از شهادتش می‌گفت: «وقتی وارد هویزه شدم، تصمیم گرفتم هر چه از قرآن و نهج‌البلاغه فراگرفته‌ام، در عمل پیاده کنم؛ حالا احساس می‌کنم که روز پرداخت نزدیک است و به‌زودی پاداش خود را دریافت خواهم کرد».


درس قرآن در جبهه


مقام معظم رهبری در مورد خاطره دیدارش با رزمندگان در جبهه شوش می‌فرماید: «در دیدار با رزمندگان نماز جماعت خواندیم. بعد از نماز، بچه‌ها دور من جمع شدند و هر کس با من صحبتی داشت. بعد از چند دقیقه، من نگاه کردم، دیدم سیدحسین، قرآنی در دست گرفته و عده زیادی از بچه‌ها دور او جمع شده‌اند و ایشان به‌قدری زیبا از آیات قرآن و استقامت در جنگ و... صحبت می‌کرد که من تعجب کردم».


پیکرش با قرآنش شناخته شد


شهید سید‌حسین علم‌الهدی تنها 22 سال داشت که به‌ فیض شهادت نایل شد. بعثی‌ها با تانک از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند؛ طوری‌كه هیچ اثری از شهدا نماند. بعدها جنازه‌‏ها به‌سختی شناسایی شدند. حسین، را از قرآنی كه در كنارش بود و در آن امضای امام خمینی(ره) و آیت‏‌الله خامنه‏ ای وجود داشت، شناختند.


شهادتی همچون شهادت حافظان قرآن صدر اسلام


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در مصاحبه‌ای که در سال 59 انجام گرفت و در آخرین برنامه «روایت فتح» که توسط شهید «مرتضی آوینی» تهیه و پخش شد، فرمودند: «وقتی خبر شهادت سیدحسین علم‌الهدی را شنیدم، اولین چیزی که به ذهنم آمد، شهادت حافظان قرآن در صدر اسلام بود».


دست‌نوشته شهید علم‌الهدی


من در سنگر هستم؛ در این خانه محقر. در این خانه فریاد و سکوت، فریاد عشق و سکوت، در این سرد و گرم، سردی زمستان و گرمای خون، در این خانه ساکن و پرجوش‌وخروش. سکون در کنار رودخانه و هیجان قلب و شور شهادت، خانه نمناک و شیرین، کوچکی قبر و عظمت آسمان.


امشب پاس دارم. ساعت یک‌و سی‌ونه دقیقه، چه شب با‌شکوهی است! من به یاد انس علی‌ابن‌ابیطالب با تاریکی شب و تنهایی او می‌افتم. او با این آسمان پرستاره سخن می‌گفت. سر در چاه نخلستان می‌کرد و می‌گریست. در همین تاریکی شب علی برمی‌خاست و به نخلستان می‌رفت. فاطمه وضو می‌گرفت، پیامبر به سجده می‌رفت و حسن و حسین به عبادت می‌پرداختند. این خانه، کوچک است؛ این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی‌های بر هم تکیه داده‌شده پر از حرف است، فریاد است، غوغاست ...صدای پرمحبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش‌زبانی منصور؛ بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه‌تان باد. تنهایی، عمیق‌ترین لحظات زندگی یک انسان است.


خدایا این خانه کوچک را برای من مبارک گردان. در این چند روز با خاک انس گرفته‌ام، بوی خاک گرفته‌ام. حال می‌فهمم که علی ابن ابیطالب چگونه می‌فرماید: سجده‌های نماز، حرکت اول، خم شدن روی مهر، این معنا را می‌دهد که خاک بوده‌ایم. حرکت دوم این معنا را دارد که از خاک برخاسته‌ایم، متولد شدیم. حرکت سوم رفتن دوباره به خاک، به این معناست که دوباره به خاک برمی‌گردیم، مرگ؛ و حرکت چهارم به این معناست که دوباره زنده می‌شویم، حیات قیامت.


اما در این سنگر، همیشه در کنار این خاکیم و خاک پناهگاهمان است. درون سنگر با خود سخن می‌گویم. راستی چه خوب است از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم. آیات خدا را بخوانم، حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد شعار زندگی قرار دهم. باشد تا این دل پرهیجان و تپش را آرامش دهد؛ و بعد با آن برای خود توشه سازم و توشه را راهی سفرم گردانم و در انتظار شهادت بمانم و بمانم.


آیات جهاد را، شهادت، تقوا، ایمان، ایثار، اخلاص، عمل صالح ...همه را پیدا کنم و سنگر، کلاس درسم باشد و میعادگاه ملاقاتم با خدا شود. سنگر، محرابم گردد، خانه امیدم شود و قبله دومم. از فردا حتماً بیشتر قرآن خواهم خواند.


در این خانه کوچک که انتخاب کردم، روزها، لحظات به‌گونه‌ای می‌گذرد و شب‌ها به‌گونه‌ای دیگر. روزها در تنهایی با خود سخن می‌گویم و با دوستانم، در جمع. در لحظاتی که اسلحه را بر دوش دارم به فکر ذوالفقار می‌افتم؛ به فکر ابوذر و دست پرتوان او... خدایا این اسلحه را در دست من به سرنوشت آن شمشیرها نزدیک بگردان.


گاهی این تصور غلط به ذهنم می‌آید که در یک تکرار به سر می‌برم. یکنواختی و عادت را احساس می‌کنم؛ اما زندگی در این خانه کوچک که یک قلب پرتپش است؛ یک دل خاکی است در زمین خدا، در متن پاکی، نمی‌تواند تکرارپذیر باشد؛ زیرا که لحظاتی با خدا سخن می‌گویم و ساعاتی را با شهدا و زمانی به خود می‌اندیشم و زمانی به خمینی روح خدا و زمانی لحظه‌ای هم... آری ... تنهایی موهبتی است الهی و در تنهایی می‌توان به خدا رسید.


روزها به فکر سربازان صدر اسلام و حماسه‌های آن‌ها می‌افتم؛ جنگ بدر، غزوه احد، غزوه خندق، خیبر، تبوک و...آن‌ها چگونه جهاد کردند و ما چگونه می‌توانیم به آن‌ها نزدیک شویم. در این اندیشه‌ام که قرآن درباره یاران پیامبر سخن می‌گوید: مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ و الَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ علی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم ...


انتهای پیام/4107/خ
 


انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته