دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
04 ارديبهشت 1396 - 08:30

چاپ دوم کتابی که مخاطبان برایش صف کشیدند/ جشن امضای دوم برای «قهوه سرد آقای نویسنده» در کافه آ

رمان «قهوه سرد آقای نویسنده» که در جشن امضای نخست با استقبال چشم‌گیر علاقه‌مندان روبرو شد، برای دومین بار و برای برگزاری جشن امضای دوم به چاپ رسید.
کد خبر : 174161

به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا، صف کشیدن چند صد نفر علاقه‌مند در جشن امضای کتاب «قهوه سرد آقای نویسنده» نوشته روزبه معین و به‌فروش رفتن هزار نسخه کتاب تنها ظرف دو ساعت، اتفاقی بود که روز جمعه یکم اردیبهشت‌ماه در یک کافه رخ داد و خبر آن توجه علاقه‌مندان به حوزه نشر و ادبیات داستانی را برانگیخت؛ اینکه چطور در بازار کتاب کنونی، نویسنده‌ای جوان می‌تواند با چنین استقبالی مواجه شود، سوالی بسیاری در این روزهاست.


استقبال کم‌نظیر یا شاید بهتر است بگوییم کم‌نظیر از این کتاب، منجر شد که «قهوه سرد آقای نویسنده» تنها ظرف 2 ساعت، به چاپ دوم برسد و نشر نیماژ 1100 نسخه دیگر از این رمان را، ساعت 16 روز سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه در کافه «آ» در معرض فروش بگذارد.



این جشن امضا، همچون جشن امضای اول با حضور نویسنده برگزار خواهد شد و از آنجایی که جمع کثیری از علاقه‌مندان به دلیل اتمام نسخه‌های چاپ اول،‌موفق به خرید کتاب در جشن امضای اول نشدند، پیش‌بینی می‌شود که تعداد قابل توجهی از چاپ دوم این کتاب در این مراسم، به فروش برود.


کارنامه روبه معین در حوزه نشر، کارنامه مفصلی نیست (تنها یک کتاب پیش از این در کارنامه نویسنده است) اما ویژگی «قهوه سرد آقای نویسنده» که منجر به استقبال مردم از این کتاب شده، این است که نویسنده پیش‌تر بخش‌های مختلف آن را به صورت سریالی و در امتداد هم، در فضای مجاز منتشر و این رویه، جمعی از مخاطبان را با خود همراه کرده است.


معین پیش‌ از انتشار این رمان به ایبنا گفته بود: «...به نظرم ما باید از راه‌ها نوین برای جذب مردم به کتاب و کتاب‌خوانی استفاده کنیم؛ به همین دلیل سعی کردم باتوجه به علاقه جوانان به شبکه‌های مجازی از این شیوه استفاده کنم و خیلی خوشحالم که این کار جواب داد، آن هم در جامعه‌ای که مردم علاقه‌ای به کتاب و کتابخوانی ندارند... رمان «قهوه سرد آقای نویسنده» تعداد بسیار زیادی شخصیت دارد که هر کدام از این‌ها دیدگاه متفاوتی دارند و با هم هم‌سو نیستند؛ به همین دلیل مخاطب با مطالعه داستان به سرعت با یکی از این شخصیت‌ها ارتباط برقرار می‌کند و به خواندن کتاب علاقه‌مند می‌شود.... شخصیت‌های این کتاب، من، شما و سایر افراد جامعه هستند که حرف‌های دل ما را می‌زنند و این نیز دلیل دیگری است که مردم با این رمان راحت ارتباط برقرار می‌کنند. از طرفی داستان‌ها ساده اما پرحرف بیان شده‌اند و مخاطب می‌تواند برداشت‌های متفاوتی داشته باشد.»


در ادامه یکی از بخش‌های این رمان را که پیش‌تر در فضای مجازی منتشر شده بود، می‌خوانید:


بعضی از حسرت ها قابل دزدیدن نیستن


اولین باری که دزدی کردم هفت سالم بود، شایدم هشت سال، لقمه های همکلاسیم رو می دزدیدم، آخه خیلی خوش مزه بودن، بعد از اون دیگه دستم به دزدی عادت کرد، همه کار می کردم، جیب می زدم، کف می رفتم، دزدی از طلا فروشی که خوراکم بود، کارم به جایی رسیده بود که از پول اشباع شده بودم، ولی می دونید رفقا وقتی دستت کج بشه دیگه هیچ جوره درست نمیشه، من هم تفننی دزدی می کردم!


آخرین باری که دزدی کردم یه غروب چهارشنبه لب ساحل بود، یه کیف زنونه رو از روی شن ها کش رفتم. اما وقتی تو خونه کیف رو باز کردم خبری از پول نبود، پر بود از قلموی نقاشی، رنگ روغن، لوازم آرایش، یه عطر زنونه و یه عکس! عکس زیباترین دختری که تا حالا دیدم، با چشم هایی معصوم و لبخندی دلنشین، تموم شب رو داشتم به اون عکس نگاه می کردم، همیشه دلم می خواست یکی مثل اون داشته باشم، اما خب اون یه دختر زیبای هنرمند بود و من یه دزد!


فردای اون روز دوباره به همون ساحل رفتم تا پیداش کنم، چند ساعت منتظر موندم ولی اون نیومد، من هم به خونه برگشتم، عطرش رو به وسایلم زدم و ساعت ها به تماشای عکسش نشستم و زندگی کردم. با خودم می گفتم کاش حداقل می تونستم آلبوم عکسش رو بدزدم...


جمعه دوباره به ساحل رفتم اما اثری ازش نبود، شنبه رو از صبح تا شب منتظر نشستم، یکشنبه ساحل های کناری رو هم گشتم، دوشنبه و سه شنبه هم خبری ازش نشد.


تا اینکه چهارشنبه نزدیک های غروب دختری رو کنار ساحل دیدم که داشت روی یه بوم نقاشی می کشید، نزدیک شدم و فهمیدم که آره، خودشه، اما نتونستم بهش چیزی بگم. به خونه برگشتم و با اون عطر و عکس زندگی کردم.


چهارشنبه هفته بعد هم باز به همون ساحل رفتم و اون رو تماشا کردم و دوباره بدون گفتن حرفی به خونه برگشتم و مثل شب های دیگه با عکسش حرف زدم، عطرش رو بو کردم و خوابیدم.


شش ماه به همین شکل سپری شد و من فقط چهارشنبه ها اون رو نگاه می کردم، چون از نه شنیدن می ترسیدم، تا اینکه وقتی تابلو نقاشیش تموم شد خودش اومد سمت من و گفت: شش ماه پیش شما کیف من رو دزدیدی و من فهمیدم، ولی واسم سواله چرا بعد از اون هر چهارشنبه اومدی اینجا بدون اینکه چیزی بدزدی.


گفتم: وقتی بچه بودم حسرت لقمه های همکلاسیم رو داشتم و اون ها رو ازش می قاپیدم، بزرگتر که شدم هر چیزی که حسرتش رو داشتم دزدیدم، ولی بعضی از حسرت ها قابل دزدیدن نیستن، فقط باید از دور نگاه کنی و بری خونه با عکسشون زندگی کنی...


انتهای پیام/

برچسب ها: نشر نیماژ
ارسال نظر
هلدینگ شایسته